گـَز، گـَز، گـَز
کِشان لَشانِ کِشالهآنِ رانِ تنهایِ مرا
کِشانهی لبهات را به انجمادِ مایعم، قانعم
من از فرارِ سگها فهمیدم؛
کسوفِ درد تاریکی نیست.
یحتمل نطفهی درونپاشیِ تن- زِ زایِ نور به پرتوگایی میرسد
کـُـشتگاهِ چالکِ امتدادِ سینهـَت،
خایِ من-
دندان به نفس میساید
کـُـشتمندِ بیبسترانه سودن است
رگبهرگ تا هر گا که میمانی برو-
من در ویرانی همبیعقیدهام با تو
کِشان لَشانِ کِشالهآنِ رانِ تنهایِ مرا
کِشانهی لبهات را به انجمادِ مایعم، قانعم
من از فرارِ سگها فهمیدم؛
کسوفِ درد تاریکی نیست.
یحتمل نطفهی درونپاشیِ تن- زِ زایِ نور به پرتوگایی میرسد
کـُـشتگاهِ چالکِ امتدادِ سینهـَت،
خایِ من-
دندان به نفس میساید
کـُـشتمندِ بیبسترانه سودن است
رگبهرگ تا هر گا که میمانی برو-
من در ویرانی همبیعقیدهام با تو