من بیشتر باید برای آنچه نیازمندـاش نیستم آماده شوم. شبهنگام در آنی نورها زیاد میشوند آنقدر که دیوارهی چشمانم فرومیریزاند خود را بر سرِ تنهاترین پنجرهی رازآلودـاش. نوری از آن نورها که دستت را در فانتزیيِ رساندنِ سیگار به تصویر آهستهی دو لُپِ بوسسانِ لب خمار میکند و کرخت. ناگهان سپیدهدم خمیازه میکِشد و نورِ واقعی را، نور اندیشیدنی را بر آن نااندیشیدنی بوی گند دهانِ صبحگاهی میپراکند. تصمیم گرفتهام حالا که نمیشود با خیالی راحت سیگار کشید؛ از آنکه تصویرـاش به یک تصویر شهوتآلود تبدیل شده، از این شب نشئه کنم.
روزگاری است که در واقع شب است. یک گونهی بسیار وحشناک و با چشمانی خطرجو. دمآدم پنجره نشسته سُرفه میکند و از خِسآخسِ خندهاش دانههای خونینِ جنونخواهی در هوا مشغول رقصیدن میشوند. میخواهم شبی بیآیند ببرندم به جُرمِ دزدیدنِ تنها آزادیام از زندانیترین تاریخِ من. که آن لحظهی خوبِ تنفروشی به آرزوی مرگ را به تعویق میاندازد. انگار که نخواهی باشی و بخواهی چون هنوز نیاز است، نیازـات هست. احساس میشود صدایی سرودِ یادمانِ خود را از زمینِ پس از جنگ به پیش از جنگ سر میدهد و راضی است از آنکه همهچیز خراب شد، از آنکه خواست بشود و آن لحظهی وحشییِ نتیجهگیرییِ یک وحشی: همانا خواست آزادیست. و یکهو دیگر هنوز نمیخواهی آزاد باشی. هنوز تشنهگیام هزار چاهِ عمیقِ فریاد بدهکار است خدای مُردهنما را. مسئله این است؛ همیشه نخستین پژواکِ آزادی پیش از شیهه کشیدناش به گوش میرسد و نه در واقع پس از آن که اسب آزادی بالهایش میشکند، به هر حال خلاء پرواز را نمیشناسد. آزادی مکانی نیست برای پرواز کردن. در آنجا باید بر سطح پخش شویم مثل سیاهییِ نفت بر بیرنگِ آب.
«میخواهم جوان نباشم» احمقانه است وقتی میدانم جوانی روزی مهلکترین شکست عشقیام خواهد شد. با این حال میخواهم دویده باشم و زودتر بفهمم من دقیقاً از چه دارم حرف میزنم. و از کجا معلوم که چنین فهمیدنی فقط یک حرف نباشد. جوان یا نوزادِ روبهمرگ، میخواهم فهمیدن بیرحمانهترین دستآوردم باشد. این که رسیده باشم یا نه فرقی نمیکند. میخواهم دویده باشم. دیگر برای پوشیدنِ پوتینهای اندیشه هم وقت نیست. باید خیلی وقتِ پیش اندیشیده باشم. نمیدانم نشئه بودن تصمیم درستی است یا نه شاید وقتم را میگیرد، تهوعی است اما که خالی میکند. به هرحال خلطها سرگرداناند. سیگاری جماعت را گریزی نیست از جذبِ ذراتِ زهرآگینِ تنهایی.
من تصمیم گرفتهام، تصمیمی خطیر. که دیگر خیس نکنم تخت خویش را به ضایعاتِ هُشیاری. از آنجا که هُشیاری در من امری غیرارادی است از این شب به منظور ایجاد نشئهگیيِ کافی، درخت میکِشم.