پُرَم، و خستهگیهای یک عمرِ نکرده به درمانـاش کافی نیست. من که از پیچوخم روزهای سَرراست به باور ذهن رسیدهام، رسیده بودم یا نیمهنیمه ایستاده و لبخند میزنم؟ به بازیهای ورقبهورقِ بیمیز بیودکا بیسیگار و قماری که پیدایییِ آن سرـاش جز همین سرِ به سئوال رفته را نشان نمیدهد. نشان دادن نوعی بهگا دادن است بهگایییِ هرآنچه پیش از این چشم نداشت تا کثافت سیال خویش را دید بزند و خیلی ساده نرنجد چراکه دیدن به اختیار خود سرکوب قدرت واقعیت است واقعیتی که هنگام نشان داده شدن قابلیت انهدام پیدا میکند؛ دیدن اما نوعی بهگا رفتن است و رفتنِ بهگا تعطیلات آخر هفتهایست که در یک سَفرِ تفریحی ادامه پیدا میکند و تمام نمیشود و من همینطور میروم میروم و راستی چه میشود اگر آخرهفته آخرین هفته باشد؟
سکوت همانقدر که قدرت درونپاشییِ مسکوت را دارد شکستهـاش پدیدآور خراشهای بازگشتناپذیریست که همیشه نمیدانم کدام بهتر میبود اگر. زندگی کثافت است، یک لجن ساده که حیوانات با آن رفتاری درخورِ خودش دارند و ذهن این ذهن سگییِ وحشافزای حتی تعبیر سگ را هم به خود تغییر میدهد سگی که آنقدرها هم که من گفتهام سگ نیست. بیچاره، بیچاره شدهایم و خوبتر که نگاه کنم تنها در پذیرفتنـاش به تعویق افتادهایم و بودهایم در سراشیبییِ لیزی که ما هی چنگ به گشایش بالا و چاره هی سُر به ژرفای سیاه محلهی پایین. من خواهی نخواهی آدمام هرچه هم بشر را به دندانهی خُرده اذهان سگی ضبح کرده باشم و امروزه روز روی گورـاش چاهِ ریدِش کنده باشم من خواهی نخواهی بودهام بشری که پشیزی هم اصلا نباید زنده باشد چه رسد به تلاش بیوقفه به بقایی که ناباقیست و تنها ترجمان حیوانییِ یک چیز؛ این تلاش نیست که به پندارـاش جندهبازار خرید و فروش فخر تاسیس کردهاند این گندگردآبِ «مصرف» است و من نخواهی نخواهی به همانقدر که خواهی نخواهی آدمام، بیاراداه چرخدندهی تولیدـام میچرخد و تیغههایش جر میدهد پوست سر رهگذران را و روزی چرخ میشوم میگردم به نطفهی چرکییِ آدمیت و شرحهشرحه تا تولید ملغمهی خون و استخوان، روزی روزی که از پس نیمهی تاریکـاش مرا تولید خواهند کرد و من دیگر تولید نخواهم شد و صدای ویلچرِ مردی سختترین اکوی بیاصطکاک ذهنم ذهنی که دیگر خوب نخواهد شد.
دگریافته به یک بیمار زیبا
به تأسیس رنج افتادهای
مؤسس جهان
خودت را هم نتوانست به خورد تو بدهد
مستقل شدی، از مکان و عدد
از کیری که در سوراخ فرو میرود
خاکستر تکهتکهای که از سر و رویت
سر و رویی که در حرارت یک ذهن
سیگار میشود
دود به خنکای ازهمپاشیدن
گاییدن
نه تنها فعل کردن بود
که به موازات هر آه و عرق کرده شدن
... و پرتگاه به تو نگاه میکند
تازیانهی یک کف دست بر مقعد چرب هوس
زندهگی در کشوقوس اتاق
اتاقی که هی ذهن قِی میکند
آمیزش خونییِ سکس و استقلال
تنهایی اگر تنها و تنها
مستقل شدی از خیرهگی به ریزش دیوار