Or maybe there’s someone
who will understand that
I’m not able to share my world




Red Sky At Night

دیوید، تو همین را می خواستی؟ که من دیگر نــرم نشــوم هرچه هم نوازش کنی بدروانی هایِ آلتِ قتــاله‌ات را. این یک نویــسه نیست. چنان که سرخیِ شبِ آسمانی ات ــ من اینجور می خوانمش ــ  این غم‌انگیز است. که من دیگر با که، با تو حرف بزنم.  که این  ـ که ـ مدام مست کند جنینِ نزاییده‌ی ما را حالا که صدا هم خارهایِ ورم کرده ی پیشانی ام را نرم نمی کند. که اندامِ خاطِرسازِ تو عضو تناسلیِ دیوانه ی مرا راست نکند، چنان که هیچ کودکی بر تخت خالی از نطفه ای خون‌مرده نباشد. دیگر روالِ ارتکابِ زندگیِ آدم لای غبارِ گیتارت نمی گنجد و تازه در اتاقِ من هم کاغذها رگ به رگ شدند، امعا و احشای بی مرگی ساختمان ها را جایی پساپسِ آسمان هایِ تو دفن کرده که دیگر جیبِ پری از سنگ هایت  بازتابیده  نـشود  جز بر همین یک خانه ویرانی ام. من این‌ها را دوباره نمی خوانم. بند نافش را که ببرم بی صاحب رها؛ اینبار زیرِ تمامِ شب هایت شده ام. زیرِ تمامِ شب هایم زده ام. دیوید، این  غم انگیز است. کسی نمی داند که تو می دانی چقدر بیهوده جوان ماندیم حتی که صورتت خارهایِ سفید، که استخوان لرزیده بر تارهایِ کـُـشنده ات -  کسی‌ نمی‌داند که من می دانم چقدر بیهوده پیر کردیم خدا را. که نمی‌داند کسی جز فردریش که مرده است. من همین را می خواستم که دیگر نرم نشوی هرچه هم نوازش کنم بدروانی هایِ آلتِ قتاله ام را. این یک نویــسه نیست. بیشتر شبیه پوست که بی سوز خون چکه کند. شبیه کیر که بی تکان گریه کند. حتی  آستوریا که بی تو سوگ کند یا دخترِ من که بی من هیــــچ. داریم دیر می شویم من از پیش خواب هایت را پیچیده ام لایِ تنم، چمدان؛ من - تو تنها دست بگیر - خسته  هم  شدنی نیست دیگر. خیالت رام. پوست و گوشت لخته شده لای چرخ دنده ها را هم به سختی پاک کردم - چقدر مرگ کشته بودیم - بعد از این می گذارم اش  جایِ تخت. ما دیگر برایِ خودآغوشی بسترِ (چه) نمی خواهیم. ما همین را می خواستیم؟ که دیگر نرم نشویم.
‏ می فهمم. بیش از این بی قراری نکن. فقط لخت شو و بیا زیر و رویِ چرخ دنده ها ـــ‏


دیگر،‏
از کردنی ها
به کنندگی ها
بگو
ما رسته ایم
این فاحشه خانه را



کردنی ها را کرد
و شد. تا جایِ کردن داشت
مقعرش - زخم زخم - ‏



این (چه) تکراری است (؟)‏



نطفه ام فاجعه می زاید. پدر؟
من، درد شده است
آبِ بند آمده ات را



نیســـتم خودش - باز که
کرده کرد
کرد کرده را
که



خون‌اش هم نگاه کن
شلوارم اسید، سیاه شدم
ران را بگیر، پساپسِ پرتگاهِ باسن‌ام
و بعد مستقیــــم
تو در مهره ی چهارم
غرق خواهی شد


Come In Number 51 Your Time Is Up,

 


                      زیرِ زیرِ ریزدنده‌هایِ خون بالا آورده ات     
 سفیدِ استخوان، سوراخ سوراخ
فواره می کند
آره!‌‏
پاره می کند 
          تیغِ تیزرگه‌ها، خشک‌حالِ سال‌هایت   
پوست به پوست
دریده رگ 
بویِ تعفن دیگر بالا نمی زند
عمق می رود
سگ به سگ
خندیده مرگ!‏
          استمرارِ یک تنِ زخم
این همه «می» هرزه می کند
وُ مَرد؟
این همه «بی» همه‌گی، خَستــه 
بی…بی‌مزه‌گی لب می کند
         رعشه‌ها  لرزه کبود می کنند
دود می کنند
زود…       می‌کنند
بخیز! ‏
بر برِ بخیــه‌ها
به جیـــغ اشاره می کنند
آره!‏
بخیــه ها… بخیــه ها
بخیـه پاره می کنند

|ها|

بگو به دیوارها که من نهایــتـاً تنگ نشدم. صبر. بگذار همین جا تمامِ شخص های دو و سه را از دستورِ بی زبانم حذف کنم.‏


I should have strove
I should have fought
I should have shown a little love
A little love
You’re in my heart
You’re in my heart
But that’s the easy way out


  بگوییم به دیوارها که من نهایــتـاًــــــ نشدم. دست هایی که از تیزیِ خِرخره زخم می خوردم؛ بگوییم به دیوارها که من نهایــتـاً رگ نشدم پاره و نشدیم کشیده به سقف نهایــ… .‌‏
زخم هایی که بر لیزِ خاطره بی اصطکاک، سُر . وَ کبود شدم؛ بگوییم به دیوارها که من نهایــتـاً رفع نشدم. پـُمادهایی که در نسخه پیچیده شدیم، به استعمالِ خارجی فقط، ما بودیم خارج؟
لـُـخته جان های حقیقی بر لـَـخته ی خون. گشنه بودیم- به دیوارها بگو قرص می جویدیم.. نـــ.صبر. نـــ.ایست. برو. دوم شو شخصِ بی شاخصِ این شخصیت. زَن! به چَنگ! این دیو-آره‌ی بی روزن. این واژه دَری ها خسته اند، نــــه. تن‌.تنهاهاها هاه…هاها.  این فعل را نمی شناسی؟ مصدرِ مستمرِ بی شخص و زمانِ من. به دیوار بگوییم: ها.‏


پشت من بیا. بیاییم. بعد. مماسِ دست هایِ عاشق ات لـَغزلـَغز زیر آن خشکیِ خاکسترـ دستِ من. دستگیره را بگیریم با من بپـیچان دَر. بسته شد. حالا. دیوار فهمیده است حتما ـــــ‌هاـــ را.
نـــگوییم دیگر. بیا بــِریز اینجا روی من. بله. ریــزِش را می گویم. شبیهِ ویرانی هایِ پسِ سینه‌ات. اصلا تمامــش تو. شخص های یک و سه. حذف.  آ.ریز.ریز.ریز… بـــریز روبه‌روبه‌رویِ بسترِ استخوان سوزیده ی خودت. همان زخم هایِ اولِ سطر
پمادناپذیرانِ دست‌هایِ تنهایِ… منِ خودِ خودت


And oh
Is no one listening?
And yeah
There’s someone missing
 

جانِ من،‏ ویران نشو



من خودم هم فکر نمی کردم
آدمی مثل من وجود داشته باشد


از بالا دستور آمده
این مفهوم را «پوست نــکندیده و لخت لخت» تحویلت دهم ؛



آدمِ بی گذشته
از
بی آینده
بدتره


ببین، بالایی ها بهتر می دانند
آخر تو نیامدی
یا رفتنِ من آمدنـی نداشت ؟
‌‏

 



 .خارَت لای چرخ دنده های من گیر کرد
فکر کردی هم‌زبانت می شوم؟  
لایِ  خون‌ریده هایم هنوز لختی  بی اعتقادی هست
گاهی هم
چیزهایی می گویم که می فهمی





شد باز؟ باز شعورش تنگ شد باز تنگنایــش باز؟ دهانِ بسته ات شد باز دهانِ خسته اش که می‌لرزاند گسل های نبودن را به شعاع دورترین سیاره به همان آوایِ ذوب کننده ی هزار و نه صد و هفتاد و پنج – کاش – نه صد و هفتاد و پنج – اینجا – هفتاد و پنج – بودی – و… پنج. و بعد فراسویِ یکان را دریدن، ما بودیم که ریاضتِ ریاضیات را معنی دادیم؟ چندی حدودِ پس از نهایت، چندی مجانب های نگنجیده در دامن… می گفتم؛ هزار و نه صد و هفتاد و پنج؛ ارقامِ ناشمارِ پسِ از رنج را چشمی هم دید من چطور کوتاه شدم-  حس می کنی باید فقط گفت:               ـــ هَو آی ویش یو وِر هیر ـــ           و هیــچ؟
می کنی قبیل نیازمندی هایی را که برآمده از زوایایِ حس خورده ی ذهن اند؟ این ها را که نمی‌فهمی، بیا این مسئله را حل کن تا من در اسیدِ تراویده اش حل نشده ام:
دو هزار و دوازده منهایِ هزار و نه صد و هفتاد و پنج؟



چه ؟ سی و… فشار نیار، گِردش کن. راهنمایی؟
واترز و گلیمور را هم فاکتور بگیر + هرچه زاییدند میرندگان تاریخ

همین سیِ چرخنده بر زبان، که مادرِ شاهنامه را رسوا کرد تا سهراب مرد که نه، نامرد نشده ـ       آب بچِـکاندت، کافی‌ نیست؟


inondé de sang

 


 دی می شد و گفتم صنما عهد به جا آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست


ـــــــــــــ
دیگر بحث این چیزها نیست /‏ 
بگو من این وفا را در کدام عهد بگنجانم ؟





  


...to communicate with you

رسیده ای به اینجا؟
از گشنگی جویدنِ قرص
برتشنگی پاشیدنِ خون
از خستگی تصفیه ی حضور  
از رگ به لب از لب به جون…‏


دارم برایت قَمیش می آیم، جِر نشوی
جان نکن بعضی چیزها فهمیدنی نیست



تو کونت را برقصان من واژه های ریزنده ات دندان می گیرم
نگرانِ این ها هم نیستم،‏
 به آبِ تو چیزی جَق نمی زند


این قرنِ بی پدر،‏
شهوتِ سوزاندنِ نوشته را هم
از ما دریغ می کند



عجالتاً
دیوانه شو، ببین از پیکسل ها دود می آید


 


از روزهای شکست خورده ی ابتدای عمر
به انتهایِ به ساکنِ چند حرف تکراری
 به کُندیِ تیــغ بر سیم های ناکوک حافظه ام
…آی..‏…به من که خودم هم او ــنباشم
…مــرگ.. بر او که خودش هم من
                          ما هر دو فقط مداد بودیم              ·
زبانِ بلیغِ نبودن را.‏
جمجمه ی جمله پردازِ هزار مرگِ بی تکرار
در یکی از همان- از هزار شب های جان کندن
(جانی و جانی و .. صد مرگ )
تا واپاشی ناگهانِ حالا

همین است فرهنگِ خودآموزِ بی-همه-گی
تنها، دیدن
تنها، ذهنیدن
پرسیدن؛ به تنهایی- گاهی از دیوار
که اگر سئوال نــبودم، هیــچ…‏

تنها تشنه بودن
بر فوقانِ غلیط گندآب هایِ زندگی

همه اش با من به تنهایی - به یک جا «درد»  شدیم
به بی دردیِ ممکن ترین زخم ها /‏
به تن-هایی که تنها نوشتن و پرسیدن
حلال بر من که می ماند تا اَبَد


 


 


 


 


                                                     


 ·                                                         وایافتن                                                       ·
                                                                     


                                                                                                         

کم کم به جایی می‌ رسی
که در کمالِ وقاحت -‏
زندگی را دردناپذیر
می خوانی -‏
º
ایــنکه دست هایِ تو حالا خونی نیست
چیزی از دیوانگی ات کم نمی کند
·

این ها همه اش یک پست نیست، نیازِ چند دیوانه است به خواب


هیچ یک از مرگ هایِ دیروزمان شبیه هم نبود، زندگی ها شاید





 


  •           یعنی که تو هنوز کارهایِ غلطِ زیادی برای انجام دادن داری؟   

 




مسیر آن جاده شب ها با من پایان می کرد حالا کوته سازه های من دچار یاوه رانی های بی اساس شده اند - من خواب می خواهم به سادگی - از آن گونه های غلیظ که به مرگ می مانند و پس از آن کابوس - همان - تمام می شود/وَند. ‏من مسیر جاده را باز رو به پایانِ خودم می خواهم نه تندیسِ ناهمگونِ انسان مآبانه ای از غم. من خواب می خواهم. خواب و اندکی هم تو را . اما تو؟ تو کجای این جاده جایت بود از اول. هیــــچ. نبودی. تو پایانت را.. نـــه پایانی تو را صدباره آغازیده بود. من گوشه به گوشه ی  سگــَـکِ یکی از سکته هایت  که دچارِ « لــت دَون »  گونه ای بود گیر کردم.   خواب می خواهم- اگر مرگ نیست- خواب. خواب می خواهم


 تمامِ این بیداری هایِ پس خواب، خود ادامه ی بی خوابی است دیگر‏ ‏
نگو به تو نگفته بودم مرگ دیگر نمی آید، مگر بزرگ نشده بودی؟
حالا هرچه… باز هم می گویم بخواب. خواب .که مرگ نمی آید. بخواب.. خود ادامه ی خوابی است دیگر..‏



هـِه حیثیتِ مرگ را به بازی گرفتی، هویتِ خواب را تلویحاً جعل نکن / ‏
جان بِکَن از بیداری هایِ این پس‌چرت هایِ وحشی، که خواب بسترِ بی خوابی است دیگر
بیرون شو - ساعتی بعد بسته شدیم شاید



.


.


.


 


.


 


.


 


.


 


.


 




.


حس می کنم باید خون‌ات را از این وان پُر کنم
اما     نمی کنم


–(7:03)


بعدش؟ همه چیزو فراموش می کنیــم و منتظر خواب میشیم




 


.


 بله، این هم از موزاییک ها… بعدی؟




 º


°


 


 



 نــ. نگو من دو سال همه چیز را از دست دادم
بــ. بگو من دوسال، دوسال را از دست دادم   –           اما نه
من دوسال دوسال را زندگی به دست دادم
هـه
حالا هرچه می خواهی بگو بر این
پُر مُدعایِ یاوه گون





– And how I love your smile in my aching heart
But why does everything i touch become so SHARP


we too must suffer all the suffering around us

تو می گویی دستِ کم در این کثافتِ هیچ کاره
لِقاح اندیشه کنم، اثر اندازم؟
من که اثر به اثرِ همین سوءِ زایمان ها کثافت شده ام؟
پاره و خون می آیــم از سقطِ دیرساله ام؟

مزیتِ  جلوه  دادنِ رنـج را مرگ!‏

گفته بود فرانتس ـ
‏«باید از همه رنج هایی که مسبـبِشان می شویم، رنج ببریم»‏


ــــــــــــــــــــــــــــــ


 

You know they can’t tell you.
You know they can’t turn you.
Don’t let their dreams to waste me.
Don’t want their dreams to save me.
Dangervisit     سوراخ انسانی ام بی  فرو‏–‏رونده–‏ای تشنـج می‌کنــ…‏  /چشم انتظارِ که‌ای، تو؟

یــکــبار، می زند به خام گردِ مرگ



می پزد مُرده ای بر نـَـفَـس



دیوانه بس کرده است
سوختن را


Respire ;Day III.