تا میکرونی مانده به سقف بگو آب بیاید بالا
بعد بنشین و تا دلت می خواهد
نیمه ی پُرِ ماجرا را ببین /
بی وجود.
تا میکرونی مانده به سقف بگو آب بیاید بالا
من همین اندازه امید می کشم
که نوک سیگارم برسد به خشکی
تا میکرونی مانده به سقف
آرامش را در همین یـــافتم که
نارساییِ
[داد] هایم مرگ عابران را کـُـند تر کند
[نـــــزنم.
تا چیزی از واپروریدنِ بودنِ
هیــــــــــچ ناقص الپرورده ای کم نــشود
شاید که زود تر
به خــانه و
تــــمــام
.]
فکر کن به خواب هایی که من ندیده زیرِ بالشت دفن کردم
صدایِ موسیقی تا چشم هایم بالا می آمد،
و خونِ لایه لایه ی گوشی که برای مالیدن نبودی
زیرِ هوایِ تمامِ آن رفته ها که به نیستن دیوانه اند هنوز و بس…
فکر کن به انگشت های جویده ی من که خودآغوشی را فهمیدند
شبیه سوزیدن پوست
بعد از برف بازی زیرِ دوش /
به این موضوعات هم فکر کن و امشب شاید چیزی بنویس
از این سوراخ تاریکی که فرو شده ام در