تا میکرونی مانده به سقف بگو آب بیاید بالا
بعد بنشین و تا دلت می خواهد
نیمه ی پُرِ ماجرا را ببین / ‏
بی وجود.‏










تا میکرونی مانده به سقف بگو آب بیاید بالا
من همین اندازه امید می کشم
که نوک سیگارم برسد به خشکی
















































































































































































































تا میکرونی مانده به سقف


دارم بر آب پرواز می کنم
و در آسمان شنا
تــنــهایی یعــنی همیــن
که نه پرندگان شبــیه ات باشند
نه ماهیــان
و آدم ها؛ فقط برای شکار دنبالت کنند
یاد دارم آخر باری را که من مریض بودم و
باران می آمد
تو تولدت را به حرام زادگی، زیرِ همین پاییز گرفتی
‏‏[‏‏کار قرص ها بود ، اُرگاسم گاهِ گایش معکوس‏…‏‏]‏‏ ‏
بگو امروز چند روز جـِـندگی کرده است
که بوی این فضا دماغ می خاراند هنوز
من ویار می کنم
باز که تو را حامله ام ؟
گویــچه* های بودنم فعلن
پـُر از جنینِ نرسیده اند
تا سالی دیگر شاید باز
از کوری کامل گره های ساعت
ترِکیده و میانِ نیمه مرگ های بی سرانجامت
آبزنی از خون رام کنم
*globule
زالویِ درونت را بگو
لب از تنم بر دارد
که به درونِ آنچه درون است
دیوانگی اش
دندان رساند

آرامش را در همین یـــافتم که
نارساییِ
[داد] هایم مرگ عابران را کـُـند تر کند




‏[‏‏نـــــزنم‏.‏
تا چیزی از واپروریدنِ بودنِ
هیــــــــــچ ناقص الپرورده ای کم نــشود
شاید که زود تر
به خــانه و
تــــمــام
.‏]‏


__Lithium

نمی شود من آلتِ گـــُــه خوانی ات را نمالانم
باید حتما به تهوعِ سرریز شده بر جایِ خالی ام
کِرم‏‌واژه ها خزیدن کنند؟
همینجوری
لـــــعـــــــــنـــتــی



فقط بپرسم



تو واقعا صدای جیــــغــَــش را
نمی شنوی؟


روزها بی قراری ات را به دیوار بچسبان،‏
من زیاد برای این تن‌ـهایی که خسته ای
جا ندارم
من تخت هم اما بی خواب

 


فکر کن به خواب هایی که من ندیده زیرِ بالشت دفن کردم
صدایِ موسیقی تا چشم هایم بالا می آمد،‏
و خونِ لایه لایه ی گوشی که برای مالیدن نبودی
زیرِ هوایِ تمامِ آن رفته ها که به نیستن دیوانه اند هنوز و بس…‏
فکر کن به انگشت های جویده ی من که خودآغوشی را فهمیدند
شبیه سوزیدن
پوست
  بعد از برف بازی زیرِ دوش /‏
به این موضوعات هم فکر کن و امشب شاید چیزی بنویس
از این سوراخ تاریکی که فرو شده ام در