‏■ ‏‏ دَم که ورز می خوریم با هم

  • ای بی شرم دست هایت را همچنان چشمم می خارد دستِ آلوده به چشمِ خواب آلودت

 —


اگر تلاش می شدم و می ریختم بر روزهای هفته، حالا پایم را آسوده می بود خزِشی سبک پس از دویدن، تا این رکودِ چسبیده به کف پس از دویدن در خواب که خواب می دیدم خوب است خواندنِ خط های هفت خط سیاه کرده در برگِ شعری که هست تمامِ شعر هایم هست نابوده در نیمه ی هجای نخستِ هر واژه··‏ 


 می دانی «دل- مرده ی» من؟  علامتِ سکون بر سر الفِ «آیِ» تو رفته به هنجره ات که در ناله‌ی من لیمده، سوادِ طبیعت را زخم زده. پوستِ خراش دیده اش «خاکِ مُرده»ای پاشیده را از کسره ی کاف پاک کرده  خبر مرگ رویش انداخته، می نالد که «خاک، مُرده»‏


در پیِ تو هستند آی هایِ با کلاه که بی کلاه پیدایمان می کنند حالی که روی هم افتاده ایم از لبِ هم آی می نوشیم،‏
افتاده که تور می افکنند تن هایــِمان را می کِشند به بند می کُشیم سوی چشم ها
کور می شود
می شود
 می شود           بی خویش          خمیرِ وارفته ی حسی  را / عشقی را  می ورزانیم
     ـ ــیم   

Just because its past
its still insane ▬▬

حریمِ آغــوشِ تو ·‏ نـــه،‏



حریقِ آرامشی است که به دورم
زبانه می کشد


‏ - تنها؟ ‏:با تو آره

‏ ‏ ‏ : بهش بگی خودتو دوست داری و نذاری بره ؟
بیخود جون نَکن، اِستیو می گفت بعضی چیزا رو نمیشه به زن‌آ فهموند
‏- آره .‏
‏ مثلن که تو ریش‌آیِ تو قِدمتِ سی قرن بی خوابی خواب شده ‏:
اصن اون هیچ وقت چِشایِ بازِ تو رو بو کشید؟
‏- نه.‏
‏: پس تمومه.‏
‏- تو چی، لعنتی پس تو چرا اینارو می فهمی؟ مگه
‏: هـِـه، اِستیو می گفت من گاهی اوقات چیزایی رو می دونم
 که هیچ زنی هیچ وقت نباید تصورشو کنه
می دونی پسر، تنها فرق من با تو اینِ که من تو اُتاقم نوار بهداشتی دارم


 

tell her you love me,
don’t let go
.

تو به اِزایِ هر دقیقه فرورفتگی در خودت
ســی قرن مرا به من نزدیک می کنی
و ده قرن از آنچه می خواهم دور…‏










با این -یک به سه-ی خوابیده بر هم و
لقاح ناممکن چه کنم؟


آخ- چه شد؟
دو فلسفه افتاد زیرِ هم؟
چ…‏
همین دو پَسِ پیش را می گویم
آ…‏








































































خوب است بدانی
من اینجا ناچگال مانده ام بر رو
هنوز


بگو شلوار بالا کِشند و دست از چیز برون
وجودگرایانِ زور زننده بر مغاکِ بشر
تازه ای پیش از ما فهمانـیده است این ها را
با دندان های کریه
امشب بیا بـه هم خنده و یوبوست را تمــام





ها؟ بله…‏





‏«مسواک» ترجمه ی
اگزیستانسیالیسم است در
فسوس ِ آدمی


بعدها می فهمند که این‌ها آرایـِـگانی از علمِ بدیع نبــود
مَردی پُر شده بود/‏
و می‌زایید حرام واژه ای
بر اصالتِ ناوجودِ یک زن.‏








و
فلسفیدن نبود
جز شاشیدن به این کُــنتراست


+
بــا مــن حــرف نــزن خوداندیشه ی محض
به تپیدن خَسـت
کالبد سینه ات
من تاولِ اندیشه ات
حواسـَـت…هواسـَـت…‏
حــرف نــزن-با من حــرف نــزن درخودمانده‏‌ی پست
خودگُسارنده بِوَحش !‏
حواسـَـت…هواسـَـت… هـَـســ……………..‏
خودآلوده بس است !‏
استخوان ساییده است - دست… دست
فشار…‏…
لاشه ی دَداندوده ی کرمکِ این تاریک زار
شهوتِ واژه شِکن ، گذر و خیره نگاهم بگذار
بِجَه از باد
بِجَهانم زِ من
زِ جهانم بِتَن
به تنم تن به تن
خیز و سوز از لــبم
جز به حَشَر حــرف نــزن·‏

Self-destruct Attack (II)                                    /since last me

devil in the detail

یاد دارم به سختی دنیا آمدم. اتاقی تنگ ، چند نفر تلاش می کردند و زنی به زور زدن تشویق می شد. من مثل کِرم عمقی را که سر بالایی حفر شده بود می لغزیدم. شبیه گـُه هایی که هرگاه می پرسیدم از آن نورِ خفیف کدام گوری می روید…  و در تاثیر فشار ماهیچه ها دهانِ شان باز نمی شد تا بشنوم هیــچ.‏


حالا تاریکی لباس پوشیده بود و کمی نور هم اینجا. سوراخِ نطفه ام داشت کِش می آمد. در آن سرزمین متخصصِانِ شکم پاره کن دستِ شان می لرزید و درد خوشایند تر از مرگ  احتمالی زیر دستِ خرفتانی بود که تحملِ خون نداشتند.  سَرَم که دنیا آمد اولین صدا صدایِ گریه خودم نبود. من اصلا گریه نکردم. کمی گیج بودم که البته پس از بررسی کجایی ام انحنایِ گلو کمی خوف برداشت. تنها صدا، صدای ناسزای مادر به کیر پدرم بود و می شنیدم. گمانی از پس انداختنِ من شاکی است. سخت عصبی بود و برآمدگیِ پیشانی اش زو….ر می زد و خیس… / اگر قوایِ جسمی اش را داشتم باید با مشت سینه ی مردی که فرمانِ فشار می داد کبود می کردم. مردک شیون های وحشیِ زنی را نمی شنید، او به شهوانی ترین لحظاتِ هورمونی فحش می داد. یاد دارم هرگاه نوازش می شد، هورمون هایِ همسایه رَم می کردند و بر سر راه، سلول هایِ غذا رسانِ من را هم لگد می زدند. سر در نمی آورم. چرا می خواهند مرا به دست کسی بیاندازند که باعثِ بودنم، کیر پدرم، را فحش می دهد. لحظه ای که بیرون افتادم، پس از اینکه من توقع داشتم آنها رگم را بزنند، نه بندِ نافم را، همه جا ساکت شد. مادرم انگار مُرد. شل شد و روی تخت دراز. آن دیگران هم سخت براندازم می کردند. در انتظار چیزی بودند. شاید مُرده. صدایش کجاست. مزخرف نگو نمی بینی نفس می کشد. تمامِ علائم حیاتی را دارد. ونگ زدن که جز علائم حیاتی نیست. شاید کر و لال باشد. بیچاره. خفه شو برو اون حوله را بیار. سگ پدر ها به جای پاک کردنِ خون و کثافت از من مدام حرف می زدند. اینگونه بود که من میانِ گـُه و خون و ادرار به دنیا آمدم. درحالی که مرا نزدیک سینه مادر می بردند حالِ خرابی داشتم نمی خواستم پیش کسی باشم که از من ناراضی است.  خوب چه زوری است. بدهید به یکی دیگر. این زن در تمامِ مراحلِ آمدنم فحش می داد. چشم در چشم که شدیم آنقدر خودش را  به سر و صورتم مالاند و قربانم رفت که چیزی داشت از حلقم بالا می آمد.هنوز هم گوشه ای از کتفِ راستم در اثر فشار زیاد ورم دارد. آن روز روحم هم خبر نداشت که سارتر از تهوع نوشته است. اما حدودا هشت سال بعد فهمیدم که رکب خورده ام. من مدت ها پیش می توانستم تهوع را بنویسم. حیف که توانِ جسمی اش نبود.  در چشم هایِ مادر چنان محبتی وول می خورد که سنگین می شدم. به جرات می گویم عاشقم شده بود. تکلیف فحش ها نا معلوم ماند. مردی آمد و به من حمله ور شد، همان ملعون، که آلتِ قتاله اش را لای شلوارش پنهان کرده بود. همراهِ من در آغوش مادر افتاد و لب هایِ رنگ پریده اش را به چنگ گرفت.‏


همان جا فهمیدم که شیطانی ترین موجودِ دنیا من هستم و شیطانی ترین لحظه در جهان لحظه ایست که میانِ نفرت و عشق تنها کاسه ای خونِ آمیخته به گـُه فاصله است


 



بایــگانـی/از ویراست ناشدگانِ تیـمارِستان  


دیوانه در سر من است¹
هِلــیدم، ریختم!‏
لرزیدم…‏
چه فایده مَرد؟
دیوانه در سر من است
میــن‏ هایـش ؛
زیر به زیرِ زیرنده ‏یِ تنهایی ـ
فروست گودِ تاریکِ شهوتم را
قعر به قعر جواب که فراز می رود از خون…
چه فایده دَرد؟
دیوانه در سر من است
لذت گسترنده و مالامال
تـن می بویاند از دوصد² استخوان و یک لَزِج لب که دارم
این آماجِ تجربه ای است در استعاره ی مرگ
شـِـبـهِ به اَندام شده ی اِنتفای بودن …
رمیدم، مالیدم
فرو… زاییدم!‏
حال.
حال و نالِ بی هم تن و هم روانی ات دریده شد به هم ؟
چه فایده دَرک؟



دیوانه در سر من است


¹The lunatic is in my head    /   ²bones‏
بـــــــــــــــــــهِــــــــــــــــــــــل
بـــــــــــــــــهِــــــــــــــــــــل
بـــــــــــــــهِــــــــــــــــــل
بـــــــــــــهِــــــــــــــــل
بـــــــــــهِــــــــــــــل
بـــــــــهِــــــــــــل
بـــــــهِــــــــــل
بـــــهِــــــــل
بـــهِــــــل
بـهِــــل
بهِــل
بهِـل
بهِل‏
.‌
نـِگاهت در من و لَبانِ خیال زبان کـَـندیده
فقط بیا خلط شویم نسل اندر نسل این جاکش مآبانه را
به سرفه ای خون آلــود
نمی فهمند
عمقِ حماسه را
در ما
پارادوکسی تصمیـم گرفته است
باز هم سگ‏ لرزه می زند - ‏
اینبار ایستاده
دیوانه بس کرده است
زنجیر را
tremble ;Day I.
و چند نقطه و بعد از تمامِ این‌ها
به جایی می‌رسی که بوی پیرهنت را مَست
به این تنها جان‌واره ی خِسان خِسان دمیده در تو، ‏
خمار می شوی
به خواب هایِ نخوابیده ی تــن‌ات
خالص از هر تنِ دیوانه ی دیگر
پیرهنـَـت
پیرهنـَـت
پیرهنـَـت
پیــ…‏
ـَت
شـــِکـنجه یعنی همین
که در تقلای خواب هم
مـــی نویسم

دیوانه من اِلتماست می کنم بــــــس کن


est que votre main

و من که اندازه ای به یک، دو، سه، چهار… پنج اُتاق و نیمی از بدنم
 خشاب خالی قرص / زیر شده ام ؛
من نیم دهه پیش شعر را انداختم بر کاسه ی سُرب مذاب
دانه دانه کلماتش تاول بزند
احساسِ آمیخته به کلامِ ذهن ندیده را فشردم لای ماندآب های حمام شُرِ کند سراسر وان را بدرد تنی را لُخت که انحنای سینه اش در فروکشِ جیغ کر می شد  می سوزید حجمِ آن همه آب را که بالا می آمد و من  شمع ها را از گردن فرو کردم سر زیرِ رطوبتِ میرایِ پوستِ دست
و خوب ندیدی…‏
شعله ها اما یک هو جِلِز کردند و دستم دود.‏
بلند شد زمین و آن زمان ها هوا عقب می ماند |یک، دو، سه، چهار… پنج سالِ پیش و نیمی شیمیایِ سوخته در سر همه اش لای پرانتز| و بی گاه فشار می افتاد رویِ نفس های شب انگاری بی ساعت رفته باشی زیرِ تخت و اَدایِ مُردن کنی -‏
شک نکن، می کردیم -‏
من و خودم و خودش تمام این خط ها را نشان به نشانه ی دستانِ نازنانه ی کج و معوج خلیده ام،‏


مــی کردیم



باور اما نه، ‏
نه حمام که دانه دانه اش چون اسید
نه هیچ چیز را که همه چیز گذشت
نه «این» را که کُشت‌گاهِ سطر به سطر قافیه شد زیستنِ پس از «آنم»‏
بی انجام مانده ای هم که سرانجام نه ماشین تحریر احساس شد
نه جوهره ی حتی همان جان که می ریخت بر حلقِ خودکار


این روزها ماشین تحریر هم دست اش بریده، یادت نیست    اما از همان شکافت ها، نه حتی کم عمق تر -‏ فرقش اینکه حالا جایِ قلب مغز تشنج می کند
تکرارِ
همان
نیمه ماندآب هایِ حمام
از آخرین نگاه هایِ ندیده بر آینه


بخار بلند می شد
هنگام که  لایِ چرکِ افکارِ یک «دست بریده» لیف می‌کشیدی من را…‏