free doom

نمی‌خواهم. رفتن‌ات به آن روزها و می‌روم تا خنکای یک لجن‌زار سیاهی همان‌طور که بوی خون می‌آمد از جوانی همان‌طور که نمی‌دانستیم خانه کوچک‌تر از جهان نیست گاهی هم به یک تِرَک قانع بودیم اگر درس‌ها را خوب خوانده بودیم این‌جور نمی‌شد کَسی می‌شدیم و احترامی داشت ترک نکردنِ انزوا و صدای سرفه‌های خشک یک سیگاری آگاهی محسوب می‌شد آن‌ها که نمی‌دانستند یک سیگاری می‌توانست خیلی چیز‌ها باشد مثلاً دیواری که از ایستادن بیشتر استرس می‌گیرد تا فرو‌ریختن. رفتنِ من به کوچه‌ی بزرگ‌سالان امروز سنگین است نه حتی به سنگینی‌یِ گذر دیوانه‌ای از مرز‌های درک به رموزِ درد، امروزه روز صدای زنجیر را هیچ‌کجا نمی‌شنوم کوچه اما اصرار دارد به خاموش کردنِ سیگارم از آن که من مرگم مرگی خودخواه و نیمه‌شب به آشنایی‌ام شرم‌گین است. دل‌تنگی‌ام بس است و بس کرده‌ام بسیار بودن را انگار که رفته باشم جایی که بی‌تاریخی اعصاب را ناراحت می‌کند، وجدان را شاد انگار که بد شده باشد همه‌چیز و همین هم خوب باشد. بگو بگو آدم‌ها بروند زمزمه‌ی جزامِ روانی‌یِ من به گوش سگ برسد برای یک عمرِ نیامده بچه‌سگ می‌زاید اگر که من من باشم و صفحه کلید تمام‌اش یک حرف وقتی که می‌شود از حرفی قرنی متن ساخت یعنی به این زودی‌ها از حادثه‌ای پیر می‌شوم گاهی؟ می‌دانم خراب است خراب و دانش‌ام کم از جهلی مرکب نیست که کار با پتک فعلاً در سرنوشت من نیست از شواهد پیداست شاید سرنوشت بر پتک بکوبد جایی.

این
غم نیست
بیمار است عمری 
به نکردنِ خویش 
می‌ترسم از فردا
آزادم در فرار 
از شب‌های پیش