خط‌به‌خط‌ها‌یِ‌مرگ‌به‌مرگ

نوشته‌هایم 
به‌تازه‌گی و پاره‌گی 
رکوردِ
کوتاه‌ترین فاصله 
از «گا و زا» تا درگذشتِ ناگهانیِ «مرگ‌» را
در بی‌نام چاک‌راه‌هایِ تاریخ 
به ثبت رسانیده‌اند 

بیا 
سکس کنیم 

us and them

وقتی به پستان‌هایِ پرستار آویزان می‌شدیم 
که پس ما کی آزاد ؟
همان‌طور مشغول همیشه که بود
می‌گفت: 
شما بلاخره می‌روید
 اما ما 

illness godhead

او 
تمسخر در نگاه‌ـَش پیدا نبود 
او 
نگاه‌ـَش
نبود

انزوا ؟

از وقتی که فهمیدم
همه‌ی آدم‌ها 
دارن با خودشون حرف می‌زنن

afterward infinities ;appendix .137

گاهی هم سر از کاغذ
 برداریم 
لب‌لبِ هم 
بگذاریم 
نــبینیم
دنیا دستِ کدام دو‌تا یکی‌‌هاست

زای‌ش، فهم‌آش، گای‌ش، زای‌ش

من
پیر شده‌گی و سیر‌ناشده‌گی را 
فقط در
شبانه‌شب ـ
خواندن‌ و خواندن و
به بلع و خون‌مَک‌ـه لرزیدن از 
خواندن و خواندن و 
به گایِ قلم افتادن از 
خواندن‌ـَت
فهمیدم

که چه دیر فهمیدم از آن‌که به‌هدر‌رفته‌گی‌ـَت و نابوده بودِ من تراژدیِ به‌هر‌گا جالب‌ی‌ست که اگر زود بودم‌ـ نبودی‌ـ نه رنج‌ی که معنا کنم... حالا بعداً این‌ها را شعر کن و فلسفه/ من هنوز سیر‌نشده‌ام 

من
هنوز از فقط «خواندن‌»ـَت
ـ‌که کیر به این فعلِ حقِ «آن‌چه می‌واری بر من» نرسان‌ـ
سیر نشده‌ام 
بعداً اسمش را بگذار...
تو 
فعلاً
فلسفه‌ی تراویده از استخوان‌سای‌ـه‌هایِ بر خونِ مرا /
است به خوانِ تو
تو
تو
بنویس

"من فقط تو رو می‌خوام"

مثلاً
آن سرِ ظرف
با 
این سرش 
چه فرقی را می‌کند
که تو
گه‌گاه به آن سرش
لیس ‌می‌شوی
و 
گاه‌گه به این سر ؟

us and us

دیده‌ای ؟
دیده‌ای موجودی را که فقط
دست باشد 
رویِ کاغذ
کی‌بُرد
تنِ بوده‌ای که
نابود 

دیده‌ای
موجود ؟

Afterward Infinities

کاش وقتی گیلمور می‌میرد ما در یک اتاقِ کیرت به هرچه خانه مُرده‌گی کنیم همان‌طور که ضجه‌هایِ پشت آسیاب‌بادی و پشت کارخانه و توالت‌پشته‌هایِ کافه یک‌هو خراش برداشته‌اند و چشم‌هایت پُر از ازدحامِ آب که طفلی‌ها نمی‌دانند کدام پیش از دیگری بریزند لایِ لب‌هایم شلوارت را نرم‌نرم اما به تناسبِ وحش بِدَرَم چنان ما‌ـ‌دری که کودکی را به ناز و ساز حملِ بر کثافت دارد پایین‌ـَت کشم و نه‌تعجب که اتفاقاً آبِ کیرَت هم به نشانه‌ی سوگ یاد‌آویز‌آویزان و بعد بنشینم به اکتشافِ جرح‌به‌جرحِ شکاف‌هایِ تن‌ـَت و جرع‌جرع اشک بجَوَم آن شب حتی لحظه‌ای مست نه که تو یحتمل تا خودِ بی‌صبحی گریه و حالا غش‌غش من باید لَش‌کَش از ته تا ته بوی‌ـَت کِشَم و ته‌آته‌ باز‌لمس که شـشــش هیچ‌کس نفهمد و نفهمید و نخواهد که اشک‌هایِ تو برایِ مرگ نبود اصلاً و من هم نگویم دیوید که زنده‌است در

شلوارت را پوش
همین‌طور خیس‌خیس
آدم‌ها نمایِ فیزیکیِ اشک را نمی‌فهمند
و برو
برو و
بمان
من تا نان‌خشکه‌ها را بی‌آوری
به دیوارها سوگ می‌مالم
ـ

لیس‌لیس بی‌اُفتیم به جانِ مزه‌ی سپید‌گایِ کَچ و مسابقه که کدام دیرتر به توکِ زبان خورَد انحنایِ تیر‌آهن‌هایِ خورده تا این حد نشده را که به تصادمِ من یا تو با تن‌ـَش روی زرد و اصلا در خودش اسید شاشید کژکژ وارفت و کُرنِش و معذرت که دیوار ظاهراً آن‌ورکی ــ‌نشان به سمتِ ما‌ــ بوده و پس به بقل‌دستی آهنِ هنوز جوان و راق‌راقی که طعمی از بی‌همه‌چیز‌نفهمی‌ِ زن دارد که زنَک زنگ نخوردم گول‌ـَت را خوردم دیوار سمتِ این جانورانِ زبان‌پاریده و چاک‌چاک بود نه ما و ما نگاه و تو گونه‌گونه آب خنده که ـ‌آنا‌ـ دیوارَت را درآ(ر)

بیا
برویم بی‌مختصات
از سقوط‌هایِمان بی‌اُفتیم
حالا با هیچ‌پوشی
تر می‌شود دید
حدِ فاصلِ «خواست» و «شتلق»
چه‎قدر
لب‌به‌لب

زایِ مرگ نطفه‌ی ژرفی می‌خواهد درازایی تا حدِ بی‌حدِ جنونِ نهفته در تخت‌بست‌شده‌هایِ تیمارستانی که از من به تو نصیحت سگ‌ـیت گه‌ـیت هرچی‌ـیت حتی فکرش را هم نکن نه از آن سو که مولدِ به تو سپوخنده‌اش طویل باشد بل‌که اسپرم‌ها کمی تیز‌تیز و سر‌سپرده تا مرگ حالتی غیر‌عادی دارند مرگ سطح‌ـَش را که به پنچه‌هایِ رنج‌ساییده‌ـَت بِدَری فقط خون‌ی‌ست و خون آنقدر چگال که در چنان نطفه‌ی عمق‌کِشیده‌ای هم صاف می‌رود میخ می‌شود به ته و تُفال‌ِ گلبول‌هایِ سیاه و شق شده از عقب‌مانده‌گی طوفانِ چه‌مرگ‌ـَش‌شده‌ی خون به رو می‌ماند پس به حتم باکره‌ی سوراخ‌هایِ من باید تنگ‌نایِ به غایت گشاد و چرکی داشته باشد که حالا وقتی بی‌آیی تو بحث‌ـَش را نمی‌کنیم‌ـ می‌کنیم دیشب که دیوید گور‌به‌گورش خون بپاشانم و رنج مُرد من زود‌زود راه کشیدم به پله‌‌پوس‌هایِ زیر زمین و همان گوشه‌ی به‌ اندازه‌ی کونِ نمیرِ دخترک جادار خودم را چپاندم و زار‌زار بعد منِ سگ‌به‌الاغ شده حواسم نبود آب‌هایِ سیاه را ــ‌خیلی هم سیاه را‌ــ در بطری‌هایِ متروکِ خالی از اتانول متراکم کنم که دست کم به این زودی‌ها بوکِشان‌کِشان راه به زیر کج نکنی که ـ‌آنا‌ـ بویِ اضمحلال می‌آید یا ؟ و من کنترل از کون و کُس و انگشت داده ب‌ِجه‌ام به از همه‌ گا بی‌خبرِ سینه‌ـَت و تا مغزِ ‌سکتِ استخوان‌ـَت خیس رَوَم من هاج‌و‌واجِ دست‌هات را بر کوته‌خونیده‌ موها‌یم که با این حال بی‌راه‌ـَش را خوب می‌راند دوست دارم اما حرام‌ـَم چانه‌ام را سفت‌تر بگیر و یادم بده من چه‌طور در نگاه‌ـَت کنم خاکسترهایِ

بی‌انداز لرز‌لرزِ مرا
به گوشه‌ای
برو
خودت
بیا
ببین

یک‌بارِ دیگر از صفر شدی این‌بار با من مماس بر سطحِ هماره زیر صفرِ گه نترس سگ به لجن تر از خوک تر تر از خوک خو دارد ترینِگیِ ما سویِ منفی دارد اصلا از شبی که نیمه‌ی منفیِ دکارت را از ته گرفتیم و به حلقومِ هرچه عدد و بی‌نهایت و حد شاشِ سگ ریختیم بعضی چیزهایِ کاملاً واهی واقعن‌واقعنی از اندامِ جوان‌نفله‌کنِ رئال کنده شدند به سورئال رسیدند از آن هم رد شدند و همچنان که دست از وحش سپرِ ضربه کرده بودند با آرنج خوردند به دیواره‌ی استخوانی‌ ما که هنوز که هنوز هیچ جان‌ور و بی‌وری پی به زیر‌وحش‌هایِ فرادرونی‌ـَش نبرده رولباس‌ها‌ـزیرلباس‌هاـلباس‌ها همه خاکستر تو‌یخچال‌ها‌ـبیرون‌یخچال‌ها‌ـیخچال‌ها همه ذوب و در کمالِ تاسف آب‌ها‌ـبرق‌ها‌ـ‌و گاز‌ها همه بالا‌آوردند و به پاسِ همین بالا‌آورده‌گیِ خفیف از مرگ تا به حالا رویِ تخت‌هایِ اورژانسِ منطقه رویِ جاکشانِ به‌الفطره‌ی کیرِ‌خر‌داری پَس‌اوق‌ـه می‌زنند و هرهرهر خلاصه آن‌ که اگر دیر نجنبیم شِبهِ‌کیرِ رئال در همین دو‌پاره‌ استخوان بی‌نفوذ مانده سرافکنده تَهِ خودش را ساک‌ساک می‌شود و فارغ از هر شعر و وصف و گه زیر آوارِ نخواسته‌نداشته‌ها من می‌وارم و تو

از این دَر
هیچ چیز به تو نی‌آید
جز تو
و تو بیرون
با کاغذ‌ها
درون با
کاغذها
مواظب‌ـت‌اند

خوبی‌ـَش این است که به هر گا که رویم و هر گا که رود به ما تنِ من پتانسیل‌هایِ رگ‌به‌رگی دارد که می‌شود تا بشود یا نشود توی‌ـَم خونی مُرد این است که تو سینوس‌هایِ یک‌ایکس‌اُمِ سینه‌ـَت را بیش‌ از این شق نکن تا که من قبل از تو زنده باشم با جراحت می‌میریم اما تا پیش از آن باید با حرارت نیسته‌گی کنیم نه از آن حرارت‌ها ها نه حرارت‌هایِ زیرِصفر که می‌آید بالا بالا هی می‌خورند با سر به تهِ‌صفر و در بازتابش‌ـَش باز شتلق به آن ته‌مه‌ها که ما

اصلاً
زنده زنده سکس کنیم
خون و شق و چنگ
بعداً
مُرده مُرده بالا به سرِ اورگاسم
مشغولِ کِرم‌کِشی‌هایِ من از تو ـ تو از من
مُسخَر و خَر
بگوییم
عمراً

پنجره حالا خِس‌تر نفس می‌کُشَد تو خانه نیستی من تمامِ پاره‌هایش را با لعابی که از لزاقِ آب‌به‌آبِ اسپرم‌واژه‌هام با انزالِ رگ‌خسته‌هات ساخته‌ام درز گرفتم و تا بروی پوزه‌ی آدم را به خاکِ ویرانی نمالی چون که اصلا پوزه ندارد و بَربِمانی نورها رفته‌اند فقط می‌ماند که تو چقدر در پیدا کردنِ تخت ماهر باشی و

Turn my head










Turn my head
Off
Forever
Turn it off
Forever
Off forever
Turn it off forever




Ever blind

ruin of ruiners

\
پس خوب ب‌ِخــون:
من 
پای چیزی که 
برایِ فهم‌آیش‌‌(ـ‌اش زنده‌ام فقط
ــــ وَ به‌طور کاملا اتفاقی آن چیز «تباهی»‌ست ــــ
تباه نمی‌شوم

من 
خودِ ـ‌تباه‌ـ می‌شوم
ایضاً

خب که چه ؟

خیال نکن
من احمق‌ام
به‌تر از تو می‌دانم
ناگهانِ فضایِ بلاگ
معترفِ چه چیزی‌ست


0.81km

من همین‌جا می‌مانم
کاغذها را جمع می‌کنم
با زیرلباس‌پاره‌هایِ به‌گا 
تو حواست باشد 
اشک‌هایِ مرا کسی نبیند

از این دست نامطابق‌هایِ زمانی-مکانی

پُرم
از اَندراندوهِ سیاهِ کسی 
که بر پلک‌هایِ من آب و
لب‌چاک‌ـه‌هاش-
وای

black seclusion


سگ 
اول نگاه می‌کند
وَ بعد 
نگاه می‌کند.

ofTenYears

نه
این قبول نیست
حافظه‌ی مرا به دستِ سیم‌ها سپردند
پس کدام گوری بودی ؟
کاغذهایم را که می‌ربودند 
رسید بگیری...

parental mesmerize

حملِ بر کثافت نباشد
اما 
ریدم به چُس‌منطق‌گریزی‌هایِ
کم‌آبیش محتاطانه
از رویِ ترسِ گه‌خشکیده بر 
مقعدِ خاطراتتان
از من 

که اصلا به کیرم 

the great escape

نفس نفس نفسه‌هات
دَرِ گوش‌ـَم

ببین
من کر باشم تا آن روز ؟
از آن شب هم لال 
به هفده
      ده
      ده
      ده
      ده
ده سال فقدانِ بوسه‌هایت ؟

سگ‌خرده افاضاتِ فلسفیِ سکسیِ حاصل از انسدادِ آبِ لایه‌هایِ لایِ ده‌سال تنهاییِ دیوار‌به‌دیوار

از من 
به تو 
این‌بار  
کاندوم
کاندوم
کاندوم
نگذار

hold on

هر روز
سگ‌تر
مطمئن می‌شوم
که در تمامِ این سال‌ها
در سگ‌دَوِشِ تو بوده‌ام -
با هم به نرسیدن.
و تو 
ایضاً

What wouldn't you do? What would you do?

من به اختیارِ خودم- 
لال می‌شوم
کلنجار میانِ
خواندن‌ـَت و نوشتن‌ـَت
مسئله‌ای به غایت 
سکسی‌ست 

و تازه 
ماندن‌ـَت.. 

ofNausea

من 
دقیقا بالا می‌آورم 
از این‌که
نباشی و 
چشم‌هایم بسوزد 

از دست‌هایم 
بَر

بعد دست‌ـَش را کرد لایِ استخوان‌ـَم

مراقب باش،
من دارم از خیال‌ِــهایت
تِمِ ویران‌گری
می‌گیرم

hey you\

با خودم فکر کردم 
صدایِ من است 
بعد
دیوارها داشتند ازتو
تَرَک می‌خوردند

به هر حال
در فواصلِ بینِ دیوارها 
می‌شود 
مُرد 

سگ‌جَوِش/ the 17th law

چرا این دست‌هایِ من تمام نمی‌شوند؟
ساده است؛
چیزی که قابلیتِ درد شدن دارد-
تمام نمی‌شود 

به هر حال زنده بود

نعره‌هایی رسیده 
مستند بر آن‌که 
دو کیلومترِ آخر 
بچه را نه ، 
پارادوکس را گرفته 

10 years per second

باشه، قبول 
آقا 
ما 
خیلی چیزها رو از شما یاد آوُردیم 
مثلا -سگ- 

اما خب
-لجن-
بهتون هشدار داده بودم که سرعتِ
رشدِ من خیلی بالاست

از باتو‌ـِگی

او
بعضی چیزها را 
هرگز نخواهد نوشت 
که 
مثلا 
من 

wild seclusion

سگ دوست دارد 
استخوان را 
در جایی نرم جَوْ بزند-
من 
فکر می‌کنم 
این از برایِ فهمی‌ست که
استخوان را قائل است 

نیگا

داشتم 
به صندلی نگاه می‌کردم ،
ایستاد و 
رفت

از بی‌توـِگی

من 
این روزها
چیزهایی را با دیوار مطرح می‌کنم
که 
دیگر برایم نفس نمانده
بگویم بیآ ؟

در بی‌توـِگی

امشب همه‌اش روزِ دیگری‌ست 
که ./

Lazy times

مثلا 
مثلِ سگ
از چُرت بپرم 
و
هنوز نیامدی

balance.

من 
از این تناظرِ هیچ‌هم‌یک‌به‌یکِ 
رنج
با 
استخوان‌ـَم 
خسته‌آم/
که به ازایِ هر رنج
یک استخوان‌ پاره و
به ازایِ هر استخوان‌پاره
سگ رنچ
زاده. 

untouchable.

این 
نمایی از انتظار نیست،
فقط تعقیمِ من در برابرِ رئال است

ofMania

از وقتی که
تو رفتی -
من 
جدی‌تر 
گریه می‌کنم