کاش وقتی گیلمور میمیرد ما در یک اتاقِ کیرت به هرچه خانه مُردهگی کنیم همانطور که ضجههایِ پشت آسیاببادی و پشت کارخانه و توالتپشتههایِ کافه یکهو خراش برداشتهاند و چشمهایت پُر از ازدحامِ آب که طفلیها نمیدانند کدام پیش از دیگری بریزند لایِ لبهایم شلوارت را نرمنرم اما به تناسبِ وحش بِدَرَم چنان ماـدری که کودکی را به ناز و ساز حملِ بر کثافت دارد پایینـَت کشم و نهتعجب که اتفاقاً آبِ کیرَت هم به نشانهی سوگ یادآویزآویزان و بعد بنشینم به اکتشافِ جرحبهجرحِ شکافهایِ تنـَت و جرعجرع اشک بجَوَم آن شب حتی لحظهای مست نه که تو یحتمل تا خودِ بیصبحی گریه و حالا غشغش من باید لَشکَش از ته تا ته بویـَت کِشَم و تهآته بازلمس که شـشــش هیچکس نفهمد و نفهمید و نخواهد که اشکهایِ تو برایِ مرگ نبود اصلاً و من هم نگویم دیوید که زندهاست در
شلوارت را پوش
همینطور خیسخیس
آدمها نمایِ فیزیکیِ اشک را نمیفهمند
و برو
برو و
بمان
من تا نانخشکهها را بیآوری
به دیوارها سوگ میمالم
ـ
لیسلیس بیاُفتیم به جانِ مزهی سپیدگایِ کَچ و مسابقه که کدام دیرتر به توکِ زبان خورَد انحنایِ تیرآهنهایِ خورده تا این حد نشده را که به تصادمِ من یا تو با تنـَش روی زرد و اصلا در خودش اسید شاشید کژکژ وارفت و کُرنِش و معذرت که دیوار ظاهراً آنورکی ــنشان به سمتِ ماــ بوده و پس به بقلدستی آهنِ هنوز جوان و راقراقی که طعمی از بیهمهچیزنفهمیِ زن دارد که زنَک زنگ نخوردم گولـَت را خوردم دیوار سمتِ این جانورانِ زبانپاریده و چاکچاک بود نه ما و ما نگاه و تو گونهگونه آب خنده که ـآناـ دیوارَت را درآ(ر)
بیا
برویم بیمختصات
از سقوطهایِمان بیاُفتیم
حالا با هیچپوشی
تر میشود دید
حدِ فاصلِ «خواست» و «شتلق»
چهقدر
لببهلب
زایِ مرگ نطفهی ژرفی میخواهد درازایی تا حدِ بیحدِ جنونِ نهفته در تختبستشدههایِ تیمارستانی که از من به تو نصیحت سگـیت گهـیت هرچیـیت حتی فکرش را هم نکن نه از آن سو که مولدِ به تو سپوخندهاش طویل باشد بلکه اسپرمها کمی تیزتیز و سرسپرده تا مرگ حالتی غیرعادی دارند مرگ سطحـَش را که به پنچههایِ رنجساییدهـَت بِدَری فقط خونیست و خون آنقدر چگال که در چنان نطفهی عمقکِشیدهای هم صاف میرود میخ میشود به ته و تُفالِ گلبولهایِ سیاه و شق شده از عقبماندهگی طوفانِ چهمرگـَششدهی خون به رو میماند پس به حتم باکرهی سوراخهایِ من باید تنگنایِ به غایت گشاد و چرکی داشته باشد که حالا وقتی بیآیی تو بحثـَش را نمیکنیمـ میکنیم دیشب که دیوید گوربهگورش خون بپاشانم و رنج مُرد من زودزود راه کشیدم به پلهپوسهایِ زیر زمین و همان گوشهی به اندازهی کونِ نمیرِ دخترک جادار خودم را چپاندم و زارزار بعد منِ سگبهالاغ شده حواسم نبود آبهایِ سیاه را ــخیلی هم سیاه راــ در بطریهایِ متروکِ خالی از اتانول متراکم کنم که دست کم به این زودیها بوکِشانکِشان راه به زیر کج نکنی که ـآناـ بویِ اضمحلال میآید یا ؟ و من کنترل از کون و کُس و انگشت داده بِجهام به از همه گا بیخبرِ سینهـَت و تا مغزِ سکتِ استخوانـَت خیس رَوَم من هاجوواجِ دستهات را بر کوتهخونیده موهایم که با این حال بیراهـَش را خوب میراند دوست دارم اما حرامـَم چانهام را سفتتر بگیر و یادم بده من چهطور در نگاهـَت کنم خاکسترهایِ
بیانداز لرزلرزِ مرا
به گوشهای
برو
خودت
بیا
ببین
یکبارِ دیگر از صفر شدی اینبار با من مماس بر سطحِ هماره زیر صفرِ گه نترس سگ به لجن تر از خوک تر تر از خوک خو دارد ترینِگیِ ما سویِ منفی دارد اصلا از شبی که نیمهی منفیِ دکارت را از ته گرفتیم و به حلقومِ هرچه عدد و بینهایت و حد شاشِ سگ ریختیم بعضی چیزهایِ کاملاً واهی واقعنواقعنی از اندامِ جواننفلهکنِ رئال کنده شدند به سورئال رسیدند از آن هم رد شدند و همچنان که دست از وحش سپرِ ضربه کرده بودند با آرنج خوردند به دیوارهی استخوانی ما که هنوز که هنوز هیچ جانور و بیوری پی به زیروحشهایِ فرادرونیـَش نبرده رولباسهاـزیرلباسهاـلباسها همه خاکستر تویخچالهاـبیرونیخچالهاـیخچالها همه ذوب و در کمالِ تاسف آبهاـبرقهاـو گازها همه بالاآوردند و به پاسِ همین بالاآوردهگیِ خفیف از مرگ تا به حالا رویِ تختهایِ اورژانسِ منطقه رویِ جاکشانِ بهالفطرهی کیرِخرداری پَساوقـه میزنند و هرهرهر خلاصه آن که اگر دیر نجنبیم شِبهِکیرِ رئال در همین دوپاره استخوان بینفوذ مانده سرافکنده تَهِ خودش را ساکساک میشود و فارغ از هر شعر و وصف و گه زیر آوارِ نخواستهنداشتهها من میوارم و تو
از این دَر
هیچ چیز به تو نیآید
جز تو
و تو بیرون
با کاغذها
درون با
کاغذها
مواظبـتاند
خوبیـَش این است که به هر گا که رویم و هر گا که رود به ما تنِ من پتانسیلهایِ رگبهرگی دارد که میشود تا بشود یا نشود تویـَم خونی مُرد این است که تو سینوسهایِ یکایکساُمِ سینهـَت را بیش از این شق نکن تا که من قبل از تو زنده باشم با جراحت میمیریم اما تا پیش از آن باید با حرارت نیستهگی کنیم نه از آن حرارتها ها نه حرارتهایِ زیرِصفر که میآید بالا بالا هی میخورند با سر به تهِصفر و در بازتابشـَش باز شتلق به آن تهمهها که ما
اصلاً
زنده زنده سکس کنیم
خون و شق و چنگ
بعداً
مُرده مُرده بالا به سرِ اورگاسم
مشغولِ کِرمکِشیهایِ من از تو ـ تو از من
مُسخَر و خَر
بگوییم
عمراً
پنجره حالا خِستر نفس میکُشَد تو خانه نیستی من تمامِ پارههایش را با لعابی که از لزاقِ آببهآبِ اسپرمواژههام با انزالِ رگخستههات ساختهام درز گرفتم و تا بروی پوزهی آدم را به خاکِ ویرانی نمالی چون که اصلا پوزه ندارد و بَربِمانی نورها رفتهاند فقط میماند که تو چقدر در پیدا کردنِ تخت ماهر باشی و
Turn my head
Turn my head
Off
Forever
Turn it off
Forever
Off forever
Turn it off forever
Ever blind