کرمها لایِ رانهایم، رنج به رنج، نشت کردهاند
من محصولِ خونلرزهایِ بیملاحظهـَم
کرمها آبِ شرمگاهم لغز کردهاند.
کدام بیره را مزهگی کنم که جیرهی تاریکیـَم خِسانِ خِرخِره را تا دوسندِ واژن
رَسَن بسته؛ میکـِشاند کِشان کِشانِ آمیغِ جـَهکــُشندهام را.
کرمها، یاختگانِ درونآختهـَم، بیمار به ماریدهگیِ اثر خویش نیشپندار شدهاند
من مشغولِ رگبافیِ بیمشغلهام.
دیدهـَم از حالِ پنجره شعاعِ گسلیدهی تاریکـنیمهی ماه شد
من نور به کورِ ژرفبـیـنـهــَم، تباهندهام؛ که من اینجا چه میکنم؟
نه، «من اینجا چه میکنم» پُرسهای در حوزهی فیزیک نــیست
کرمبـُرههها میجویند جَهِشانِ زمانیِ متافورهایِ غریزهـَم
کدام مختصاتِ نازمانی را خمودهاند؟