Soul Asylum

یک متنِ خواب‌زده، آویز شده به لیمویی تُرد. من و لیمو هر سه چِکانِ یک بالشتکِ سنگ به شب ساییده‌ایم. یعنی که دست‌هایِ استخوان زایِ من دیِ شب را قِرچ قِرچ خاییده و پیشِ پس‌آپسِ لرزهاشان پینه کرده‌اند. بیا جاکِشنده‌ی خسته‌گی‌های نازده‌ام بجو؛ چه ماندم حالا؟
دی‌لرزهایِ خواب‌زده که به شعاعِ متمردِ خون‌تابه‌هایِ صبح، آف از تاب بر‌نمی‌برند؛ فقط سردتبِ‌گی‌شان، گرسنه گرگ‌هایِ سگ‌زده را به دلیل یخبندانِ مشددِ من‌طقه ، به ایگلویِ تنگ‌‌ـَنده‌یِ خاطرم زوزه‌تر می‌شود. بجو؛  طقه چیست؟
یک درکِ خراب‌زده، آمیغ شده به تاس‌هایِ کنارِ سینیِ قرص. عددْ چند بود؟ مکعب چندوَجه‌ی‌ ویرانی‌ام را تعمیم به کبود وجهیِ  چند نامنتظم شد؟ من نفهمیدم کجایِ مغفولیتِ کوهستان خدا نشست بالایِ تپه، سیزیف آمد، خدا پَرت، وَ من آخته شدم. با همین حال در جَوِشِ پس‌بود‌هایِ من‌یده‌ام یاد می‌روم که «چه‌گونه من است» و «من چگونه نیست» / من به اَستنده‌گیِ من‌ـَم یک آنارشیِ کچل‌ـَم. که خیالِ موی‌زده‌هایِ بی‌گانه‌گی را، به رگ‌بافه‌گی‌هایِ ماشینِ خویش‌تراشی میل می‌دهد. حواست نیست‌ها، دارم نمی‌دارم اعتراضِ شخصِ ثالثِ نتابنده از حکمِ مزبور را که همچنان دهن‌چفتیده و مست نمی‌نالد: عددْ چند؟

در اتاق بسته است
یکی از خُرناسه‌هایِ سینه‌ات
هنوز
به لولایِ پیشانی‌ام می‌لود
پارس
بجوم؟

یک وارِ دی زده. دیوار، ساختمان‌اش را داد با دو آبِ سیاه که به حدقه‌ی نگاهم اسید پوشیده‌اند، به یک‌هوییِ ابتذال، دیو از آر بِشَقَم. این فیصله هم یافت. دی‌وار، زهارپاریده‌وار واردِ تنگ شقه‌ی آلتِ تناسخی‌ام شد. حالا می‌شود ایگلو را از مخمصه‌ی نفس‌هام نجات کنم، تنگ و تنگ‌ـَنده‌تر؛ اینبار صبحانه خونِ نیم‌فسرده‌ی پستانانم را از لبِ واژه می‌مکم. من پستان ندارد. دی.

شعاعِ -آف- به گیجیِ -تاب- آبسه‌‌یخ‌هایِ چرکی زده. رو نکن که من هویت جنبش را به دَرِشِ درون‌پاشه‌ی خلاقیت‌ـَم چه کردم. فقط. نیست. صبح. صبح. دیگر