Paranova

خودش را دریغ کرد از هر‌آن‌چه اسم‌‌اش را نشود گذاشت و اسمی برای‌ داشته‌هایش پیدا نکرد و کمی که به دور رخت‌خواب سرگردان شد هی فونت‌ها عوض می‌شدند بی‌آن‌که سیر باشی نباید در شهر درهای اضطراری دربه‌در شوی و یک دستی تایپ کنی که شاید چیزی برگردد
چیزی که تورا مجوز خروج ندارد وقتی موسیقی ‌صدرنشین سیاهه‌هات را هم یک‌هو
سرم سرم می‌خارد و خمیازه مجال نمی‌دهد چه نکنم 
میک خفه شو من زمانی تو را می‌شناختم که
من شب‌هایی‌ست که در صف ایستاده‌ام یکی هم سر مرا بزن ترجیحا همه را
فبریه هم اخ که فبریه هم نوزده باره شد همه چیز دارد به بار می‌رود و من از تبار روزگارانی که من رد
این صداها غیرقابل تحمل‌اند هیچ چیز آن‌طور که نشد
من اهل جایی نیستم و نبوده‌ام لطفا از من آینده نسازید مانع اهلی شدن است حتی تو
تاسف را خوب فهمیدم وقتی می‌شد گریه را بند آورد و دیگر نمی‌شد سد آغازش شد تاسف را خوب فهمیدم
نه نوشته‌هایت را حتی نده سگ‌ها بخوانند آن که دیگران از تو در ذهن می سازند تو نیستی
تو آن 
حتی تو