Legions

خیلی وقت نیست
از تَرَک‌هایِ متروکِ به جق،
تا تصاحبِ بن‌بست‌هایِ
خیابان

و من یک‌هو دیدم کوچه صدایِ پایِ بچه می‌داد. بطریِ خالی نمی‌دوید اما به دنبالِ او کسی در آرزویِ توپِ مایل به چهل‌تکه‌تاریکی؛ جوانی‌ را یاد نبود. و هیچ‌چیز در جهان دیگر نمی‌غلتید. تا اینکه درخت‌ها هجومِ بی‌گمانِ چمن را وِل‌وِل‌ـه‌ی سبز‌تر‌نبوده‌گیِ هر‌چه‌تَر‌ است کردند. و من نگاه سگیده و پوز به خند مالیده، گفتم: ــچ‌./ تو نمی‌فهمی.

مگر میانِ رختِ بی‌تنی و
مرگِ بی‌رگ/
همین خیابان نبود که فاصله شد؟
پس چرا هنوز گاه‌به‌ناگاه شاید کمی یک‌هو بی
.
.
.
چی؟

چقدر نگفتم «تَرْک» مقلو‌له‌ی -دیواری-‌ست که به تن تَرَک‌هایی هم دارد. اما تو باز در امتدادِ همین خطوطِ کم‌عمق، سگ‌جه و حَفْر شدی. فکر می‌کنند «فرار» خویِ شرم‌آوری‌ست که بی‌تفاوت ‌ِ چه و از‌چه و به‌چه بوده‌گی‌ـَش خود ‌به ‌ناخودگایه‌گی‌شان می‌گویند: من؟ نه.

Idiot, slow down
من بی‌توجه‌ام،
اما تفاوت‌ام

چقدر را بِهِل. چقدرِ دیگر نگویم- من: گونه‌ای نامتعارف، معترف به اعترافِ «فرار از رئال» در ترینِ اشتباهاتم، هستم. که بی‌شک باید مشکوک به روندِ طبیعیِ باورم بود که نابود. دیشب بعد از سقوط، به جِد با دیوار موضوعاتی را مطرح کردم که کودکِ تن‌پاریده‌یِ ویرانِ کوچه از پارک به چمن و از چمن به کوچه و نهایتاً، پُر از چِرْک، به تَر‌بوده‌گیِ تختِ‌بی‌خوابِ من فرار شد و به انضمامِ تنها و تنها و تنها یک نقطه و بی، بی‌قرار مانده‌است و خواهد.

هِدفون را به تقاطعِ رنج و احتمالِ عابرین
پاره کن.
سکوت و صدا هر سه از گوش داخل می‌شوند.

نه؟ نگفته بودم باید به کثافتِ رئال در صورتِ بروزِ روی‌آ‌رویی با مفقود‌الاَثریِ فرار که فاقدِ هر‌گونه فقدانِ قرار است؛ باید به کثافتِ رئال احترام گذاشت ؟ حالا نمی‌فهمی چرا دخترکِ هیچ‌کَس‌استخوان‌ـش نفهمیده، کنار‌به‌زارِ جوی- مزه‌ی آبشار را مهوع بود؟ حالا نمی‌شنوی که در فضایِ علف‌هایِ شهر- گفته نباید می‌شد: که سبز‌تر چرا نیست؟

زود، زود، زودتر
نَ.

از قرارِ نا‌معلوم،آدم در چند هزاره‌ی پَس، از پیشِ سگ‌گذری که اتفاقاً اشتباهاً پوزه‌اش را در حوالیِ محلِ مصادره‌ی توله‌گی‌ش، فقط جا گذاشته بود، اثری نخواهد داشت و حتی نخواهد گفت که لاشه‌ی من چه‌طور از مرزِ جنون به لرزِ خون نقلِ مکان و در افتضاحِ لِژیون‌هایِ محله- تدفین ضجه شد.

نویسه‌ بیشتر به لحنِ مسکوتِ بر ارتعاشِ زاینده
متکی به پایان است
نه این‌که.
واژه چه می‌گویی؟

خب. ساده‌است؛ تصور نکن. که کردنِ در رگ‌به‌رگِ مَهبِلِ اتاق، نهایتاً منجربه پاره‌گیِ هرچه‌ترِ رئال(معروف به کثافت) نمی‌شود. شلوارت را بالا کِش، بندِ پستانان‌ـَت را بَند و واه‌واه رو سَرِ اشمئزازِ جوان‌هایِ خیابان؛ فقط تَه شو. من چه‌کنم که این تنِ صد پوست انداخته و یک چروک ندیده‌ـَت، تابِ روانِ پیرِ‌سگِ مرا ندارد. آخرش که چه / دو راه کمتر نداریم: یا بمان یا بیا یا.