برای خودت بیآنکه بدانی مرا وارسی کن که این کوتهجملاتِ هیچرَس آماس کردهاند تاریکتودهی تباهیِ لبریزهگیم را به تَهایدهگی. نمیدانستی؟ جایی هست که من روزی کنار به کنارهی آسفالتِ بیتوگی، فهمیدم دیگر شکستنی نیستم. افتادم زیر پایِ عصبغلمبیدهی عابران و صحتِ این نظریه را بررسی شدم. بیآنکه تکهتکه و دچارِ لِهیدهگی؛ استخوانخونیده و هنوزایستایِلرز، چسبیدم لایِ گودالهایِ خفیدهی کفشهاشان. باید بگویم هیچ ژرقی نیست که گودیِ ثپه را به افسانه هم شنیده باشد. اعتراف میکنم، من جنونِ نوشتن ندارم. «وازمانی» خیلی چیزها را آشکار، نه، ابطال میکند. من هارم بیشتر به ناصرفیِ بیحدِ بیبُنها. من جنونِ «نوشت». جنونِ «نویس» دارم. چندی که سر بر بندهایِ تاریخشِکَن خم کردی و ای کاش که من یاوههایِ دیگری را مینوشتم، بیا و ببین مُچِ رشحهآمیغِ من زیرارویِ اینها -همینها- که خودم -دقیقا خودم- نوشتم، چهطور اکیدش کُسشفتهگیِ رنج را نیمسپوخته و چَخ، کرخت شد.
(میدانی منِ گونهی نامعتقد، اعتقاد دارم که سَرِ پارگی که نمیدانم کدام سگدرهایست، به تمسخر میانجامد. یعنی بیگانهای ذهنزده که به هر چیز ِناچیزی و هر ناچیزِ چیزی در نهایتِ احترام مردهآبِ شهوتی فراسیرشده را میپاشاند- خلاصه در یک چیز است «تَرک». و این جا چه میماند؟ اصلا گونهی ما چرا ادامه میدهد؟ ساده است. حواست بود آن روز که دستم لای لبت گیر کرد و بزرگراه میرفت، ما هم رفتیم؟ ناچیزهایِناچیز و چیزهایِچیز تنها اموری هستند که موقتا، هنوز، میشود لِنگِشان را گرفت، کشید، از میان درید و فرو شد در کرختیِ کرختِشان. بله این کرختی دقیقا کرخت است. من کاری به شعرهایِ دورانِ آجری از آجرهایِ دیگرِ دیوار ندارم. گفتم که این چیزها دیگر در حیطهی کارِ من نیست و کرختیِ خوشآیند را بلد نیستم. من پُرهای محاط در خالیِ جزمـَم. این کرختی کرخت است همین.)
-- MIR.
/Sad Sad Movie: un-ever-rated Chapter ○
به منظورِ دفعِ هیچگونه گزندی که نیست، بگذار کمی سگسگَکی به پهلو والمیده و تنلیسهگی پیشه کنیم. درست از تهکشالِرانِ چپ سَر بجه و تا انحنایِ حولِ شانهام، پلک هم نزن. که چه. که فریادِ جهان نشنود چه حرامزایـهها روزنبهروزنِ پوستهام مدفون است.
«خوناش را بخواهی» برایم حکمِ اَزَل بریدهاند. همهی ما میدانستیم سقطِ پیشرونده به هیچرویِ ناگزیرِ یک توده سکوت
«خوناش را بخواهی» برایم حکمِ اَزَل بریدهاند. همهی ما میدانستیم سقطِ پیشرونده به هیچرویِ ناگزیرِ یک توده سکوت
See the light disappear now
Roll it over the black
I've got to disappear now
And I'm never coming back
منی در بیکاویِ هرچه تر، گوش به خراشِ همهمهای از جهان که خاموش ماند
خودبسترهگی؛ یعنی تو
و سگها دویدند به نارسیدهگیِ پساتنـَت
گفتم - آرام ببوس - بروند.
مثلا هیچ فکر کردی چرا فکرم میکند باید بنشینم و یک سینه مهوعِ چند پاراگرافِ پُر حجم کنم؟ شاید اینجا چیزی مالامالِ چیزی شده است. من که یا نمی یا انکار می. گرچه گفته باشم «سَرنمیکن، سر میتهد» . بیا چند استخوان زاری بده. بگویش این خودشکن را که فرضیهی [خالی] تا چه حد قطعیست. توــَم که هرچند گور، من نمینویسم تا نباشی