به جهستانِ جه‌دریده‌ات، مرا ببر


تیرِشِ نیم‌کره‌ی فوقانِ نگاه دردِ بی‌حدقه‌ایست که هم‌آیِ سگ‌لرزهایِ من تو را.
مرگِ بی‌باشه‌گی‌ـَت مرا                      کاش می‌کند
لب‌خشکه‌ها نفس خراش می‌کنند
که پاره‌پورهِ دندان لیسه‌هایِ لثه‌بند شده‌ـَت
چشم‌هایِ من ، نـــه. آیِ من تورا
بگزَم؟