Hey You

امروز را فکر نمی‌کنم
heyyououtthereinthecold
 بعد از هزار و چند شبی که من تو را لایِ نخوابیده‌هایِ بالشت چِپاندم؛ امروز به بهانه‌ی چهره‌ی دوهزارویکِ ثــید هم که شده اشک می‎ریزم gettinglonelygettingold فردا هم به رئالِ معترض، چشم‌هایِ وَرَمیده فرو می‌کنم. اصلن به زبانی حرف می‌زنم که به جنونِ خودنا‌نماییِ ما، بر رنج‌صفحه‌هایِ پــِرایـوِت اوتیسم شد. canyoufeelme تو فقط لیف را بده، دست‌های من مُهره‌دردهایِ کمرت را دردتر می‌کنند تا که آخ‌ــِشِ کف به فروکِشِ کاشی گُر نگیرد withitchyfeetandfadingsmiles طبیعت امروز نفهمد؛ من چقدر تنگ شده‌ــَـم. آنقدر که به احتمالِ نگنجیدنِ پاسخِ «چطوری؟» در تراکـُـنِشِ حالم، امروز را فکر نمی‌کنم. همین قدر تصور شو که جیره‌ی الکلِ کنارِ تخت، بعد از آن دزدکانه‌ی منفور، هنوز لب‌هایِ مرا نبوسیده. نذاشته‌ــَـم سایـِشِ جز زبانت بر من بیمارِگی کند. wouldyoutouchme  تــــــــنــــــــــــ  ــ  ـ ـــــــــــــ ـ ــــــگ.  بیا حمام را خراب‌تر، خراب را  تر، امروز تنگیده تر را 



But it was only fantasy