300

(میانه‌های صفحه زیر پیش‌نوشته‌ها)
هیچ شد بنشیند و درباره‌ـ‌‌اش به مدت سی صد ثانیه فکر کند و دالان‌های روحی‌ـ‌اش بوی لجن و دست و پای فرو‌رفته در عمق نگیرند؟ هیچ پیش آمده بایستد و ارزش نگاهی را که آینه ساطع می‌کند در حدقه‌ی بی‌خواب چشم‌‌ـ‌ا‌ش ترجمه کند؟ هیچ شد مداد دست بگیرد و تمرکز را جمع و جور کند و برای هفته که هفت روز‌ـ‌ا‌ش ترکید فرمان آرایش نظامی ترتیب دهد تا شاید «خودِ» تکه‌تکه‌شده‌ای را که موج انفجار‌ـ‌اش همه‌ی‌ اطراف را تکان داده دستگیر کند؟ هیچ شد؟
(صفحه‌ی بعد)
هیچ شد فقط نوشته‌ها را به هم بچسباند و از لای جنس لجز زندگی‌ـ‌اش یک گُه‌ا‌ی بیرون بکشد و سپس به پودرهای شست و شو و کجا بودن وسایل مورد نیاز و چگونه‌گی راه‌افتادن فکر کند؟ هیچ فهمیده است چه‌قدر پتانسیل گول‌خوردن‌ـ‌اش بالا رفته و سانتی‌متر‌های خسته‌گی را به کجا کِشانده؟ هیچ فهمیده است گام‌های معلق از آنِ پاهایی‌ست که این روز‌ها استخوانی شدن‌‌ـ‌شان هنگام تلوتلو تق‌تق صدا می کند و این عضلات متصل به لگن و دنده‌ها و ستون فقرات، این عضلات دارند وا‌می روند و هیچ لمس کرده همه‌ی این‌ها مال اوست؟ تنها سی صد ثانیه شد بنشیند و تنها سی صد ثانیه‌ی لعنتی به بلندای بودنٍ زخم خورده‌ـ‌اش آهی بکشد و بعد؟‏
هیچ اتفاق افتاده که رعشه روان‌ـ‌اش را مرتعش نکند؟ وقتی لحظه‌ای جدی اندیشه را در دست می‌فشارد و با تمام وجودِ قرو‌قاتی‌شده زور می زند‏
هیچ اتفاق افتاده جداً شوخی را تمام کند بی‌آن‌که از فرط خنده خیس شود؟
هیچ پلک بسته و خواسته بخوابد؟ ناگهان وقتی آخر هفته مثل سوزش زخمی چرکین پوست را در خود بی‌خود می کند

هیچ شده است این هیچ ها را بخش کند و این بخش‌ها را هیچ؟