صدای موریانه را با موسیقی
قطع میکنم
سیگار سکوت
میکند
این جان چوبی من موریانه هضم میکند به دیوارهای صوتی بگو بیشتر موریانه پخش کنند نمیشنوم موسیقای زخمی غروب را که به سفیدپوشان ساختمان روبهرو تاریکی تف میکند هرآنچه باشد چرک میکند باران این روزها اشک خلطی خورشید میشاشد بر رهگذرانی که جای چتر عینک سیاه مد شده است این روزها خشکم به خشکی مراسم تدفین مادر مورسو بگو بهشان این مرده نم پس نمیدهد نمیخواهم به جانم بکوبم چوبش صدای زنگ میدهد شبیه جیغهای خونیای که حتی کور میکنند چمدان را از چپت بگذار راست میرویم به سفری دیگر خیلی خسته باش و مثلا خواهان ماندن آنها نمیدانند که تو مسافر نیستی تو خود قایقی جهانات اقیانوس من هم نمیدانستم تا زمانی که چوب دستیات از عرشه به قهقرا ول شد تازه فهمیدیم تازیانهی چوب بر رکود آب نیست که میراند- کشوقوسهای اقیانوسی تشنه است که روان میکند.
آب و موریانه و چوب قاطی شد افتادیم اینجا حالا یا موریانهها خفه میشوند یا چوبها تولید مثل میکنند؛ افتادمان به پرتگاه بعد باید است.
بهشان بگو
جهان من میریزد بر
ساختههای خودم
جهان شما چطور؟
من هنوز نویسندهام
مداد شما چطور