Pacific Codex

گاه می‌تمرگم. همین‌طور به روان‌نویس نگاه می‌کنم. مثلِ کُسی که به یک ماله لَه می‌زند؛ حتی به سوگِ چشمانم می‌چکد و سوراخ‌ـَش سیاه. همه چیز فهمیده است که من به انسدادِ تلاشی بی‌تلاشم و خوب است که کسی نمی‌پرسد: چند وقت است که. 
به تشنجِ دیوارها رویِ سرم کم‌محلی می‌کنم. گاهی هم میز خسته می‌شود به جانِ صندلی می‌افتد. اما هم‌چنان جز از من و تَرَک‌ها گایی به زا نمی‌انجامد. سال‌ها پیش، خودم به اتاق گردِ عقیمه‌گی پاشیدم. حتی که اجاره‌نامه بگوید چند ماه از آمدنم نمی‌گذرد. باندهایِ صدا را استخدام کرده‌ام بروند تویِ مقعدِ آی‌پاد و این شواهدِ «خُب که چه را» کَر کنند. اگر بی‌بهره حساب کنی، قانونِ پایستگیِ رنج پیروِ همین ناپایداری‌ست که از دَخل به خرج و خَرج به هَرج باقی‌ست و خرج شاش را هم ارضا نمی‌کند. این‌ها مسائلی‌ست که پس از من بی‌پیش‌اند و در من نیست. با این حال به این قبیل به گا افتادگی‌ها هم فکر می‌کنم. هر چند آدم نفهمد این خاصیتِ به‌زا‌اُفتاده‌گی‌ست که از گایشِ مصروفاتِ صِرف، تا حدِ بی‌خایه‌گی، می‌توان به زایشِ خایه‌گی رسید و تکثیر شد. من برایِ اثباتِ اثبات‌پذیر خون پاره نمی‌کنم. چیزِ «پذیر» نهایتاً شدنی‌ست و «ناپذیر» کیر راستی به درون‌ـَش. نتیجه آنکه من نمی‌کنم. 
این نطفه تا نقطه‌ی تاریکِ تاریکی که محلِ رویشِ نخودِ سیاه هم هست، گزارشی از اَندرکُنش‌هایِ حفره‌ای به بیرون مخابره نخواهد کرد. مشغولِ‌به‎شرحِ‌در‌عین‌ِ‌تَرک‌ِ‌فردا، حالتِ بیگانه‌گونه‌ایست که من رگ‌به‌رگ‌ـَش را تا نعوظِ  ویرانی لیسه می‌شوم. اگر شد یا نه، نگرانِ بازیافتِ خون هم نیستم، این سیستم خود‌ارضایی دارد. از یک قطره سگ پس می‌دهد. تنهایی استخوانی‌ست که خون چکه می‌کند و سگ آنقدر می‌دود تا تنها شود.