I came home


پس چرا از حالا ننویسم که سگ‌ریسه‌ها بند‌بندِ هرچه بوده‌ایم را سیاه شدند. چیزی از پوستِ من گذشت. دیگر استخوان است؛ که جایی برایِ زخم نمانده است.

 «ایم» نه.
من فقط «ـَم»
 و
تو فقط «ــی».
 انگار دیشب فهمیدم که چقدر زیبا
 تنهایی(م).

 تیغ هزاروچند ساعتی‌ست که صدایِ خون‌ می‌دهد، من هنوز کنارِ پنجره‌یِ رو به جنوب فکر می‌کنم شاید «دوباره» آنجا باشی(م)، و بعد بدیهی‌ست که «دوباره» اینجور مواردِ استفاده را در ضَجِ آرکایو از دست داد. همان سئوالِ معروف که کوچه‌ها را لال می‌کرد. دقیق یادم نیست. من چیزهایِ دقیق را دوست نداشتم. هیچ‌، وقت نشد به آبی که می‌ریخت بگویم: «دوباره» «من» «لَف» «اِگین». می‌دانستم در علامتِ آخرش می‌ماند. که نقطه یا سئوال، اینبار حتی به خالی هم شک داشت. چیزی باید ادامه می‌کرد. درست در امتدادِ دیوار بود که پیشانی‌ـَم را ترک برداشت و بُرد به رفتی(م) که؛ هنوز نگاهم دَنگ است. روی تمامِ تاکسی‌ها نوشته‌اند «خیابان». نه پنجره‌ای هست، نه زنی که لَخت لَخت خودش را به آسفالتِ تخت چسبانده باشد؛ مرا نَبَر.

اما رفت.

بویِ کِشویِ خالی از قرص آنقدر مشمئز است که حتی برایِ لگد مال کردن هم جلو نمی‌روم. هرچه تَه‌فحش مانده را هم فقط ذهن می‌کنم. همه چیزـَت، همه چیزـَت در اتاقِ من اضافی‌ست. هنوز نفهمیده‌ام با این که من خانه ندارم، چطور دیده‌اند رفت‌ونیآمد‌هایِ مشکوکی از حفره‌ها سر زده است. هنوز یادم نیست شب‌ها کجا می‌خوابم. یا اصلا می‌خوابم، یا. اما سگ‌جور  دلم می‌خواهد بلاخره یک روز نخوابم. یک بی‌پس‌وپیش خون بریزم و می‌دانی(م) که شُل می‌شوم هر وقت «تو‌به‌تن‌شده‌گی» بیش از حدِ ریچارد را به صدایِ نمی‌دانم چه مرگشِ دیوید می‌شنوم. این تنها چیزی‌ست که از آن روزهایِ بی‌روز و روزن برایم مانده. همه چیز در من تا ژرفِ سکته جان باخته. تخت‌هایِ بیمارستان دیگر جایِ من‌ماندهایِ من نیست. خودشان یکی از همان روزها فهمیدند بودِ من با شرایطِ سپوخیده در مقعدِ قوانینِ‌شان نا‌سازی دارد. ترسیدند آموخته‌هاشان بی‌اعتقاد شود، زود در کیرِ پرونده فیصله‌ام دادند.

مرخص شدند از من.

از وقتی که تخدیرِ مغز دیگر به از‌تن‌درآمده‌گی نمی‌انجامد، من تر تر ضجه می‌کنم. مخدر که به مغزِاستخوان می‌رسید فقدانِ کنترل به خطِ شورت‌هایِ رئال چنگ می‌انداخت و کاری به آن کارها نداشت که داشتند. این بود که ما اغلب چیز دیگری بودی‏(م). حالا همه چیز مایِ دیگری‌ست و فعلاً وقتی برایِ به بنگ رفته‌گی نیست. مزرعه را سپرده‌ام سگ ها شخم بزنند و خوب رویِ علف‌های به ظاهر سازگار با طبیعت شاش کنند. دردِ غمت را فقط صبر نمی‌فهمد که آن هم مسئله‌ای نیست، نیست مرا.  امشب باز هم سراغِ اموراتِ خودی نخواهم رفت، من آنقدر ترک شدم که دیگر لُخت هم نمی‌شوم، باور می‌کنی(م)؟ .

مَرد مُرد هنوز}{ تابستان نیست که .
به پوست بگو
خودش را بیندازد
لُختی از زخم نمی‌گذرد

شب شد و نشد که ننویسم کالبدم چه خویِ عَری دارد و نمی‌زد. این بلهوسی‌ها خوبی‌ِشان این است که کهنه‌اند. و کهنه‌گی به بزاقِ بوسه‌هایِ تَرَک‌خورده‌ی من طعم لیمو می‌دمد.
دیوار می‌گفت به من می‌آید که حمام کنم. هنوز هم  چیزهایی هست که بیآید. مسئله اینجاست که من می‌روم.