All the time

Seeing is believing but I don't want to know
می‌دانی حرام‌ـَم؛
جوانی‌ـَم فهمیده
[ اون بیرون نمی‌شه به نـرسیدنی‌ها رسید ]
Walk on through the wasteland I just can't let go

یک نور بالایِ تپه‌؛ و این یعنی چه؟ من از این سگ‌آنه‌سگیِ سگ‌نـشناس عبور شوم و هنوز چیزهایی هست که هست؟ به محضِ همین‌سانی هم که باشد بگذار اغراق کنم که من اصراری به شهوت‌رانیِ رودخانه ندارم، من ندارم. خون‌حافظ‌ـَت آب. من تصوری از موجودی که تپه را سر به ته بخزد ندارم. و همین‌‌طور که هر گذرنده‌ای از جایی آمده و از آن بی‌خبرم، بگذار هیچ‌چیز شدنی نباشد وقتی که من: بیگانه‌ای در خانه.
Hold on
Please
Hold on
To me
بگو ببینم. هنوز کنارِ آن داروخانه وحشِ بی‌نسخه می‌فروشند/وقتی که می‌لرزیدیم؟
Tempt fate
Release
Escape

«دی»‌ها را که بی‌ «گـَـر» کنیم، شاید «این»‌ها روان‌آنه‌تر مجاریِ جُمجُم‌آنیِ شب‌مره‌گی را طی کنند. اما ساده نشو. دانسته بودیم که همه‌اش. گاهی جایی هم هست که این فرضیه‌ی گـُه و گـُه‌تر روندِ تدریجیِ فَهم‌سپوخته‌گی‌ت را مُعَطَلِ چند کثافتِ مُسری کند. از آن بابت که مسریت تنها در بسترِ زمان نشر می‌شود. همان پایسته‌گیِ چه؟ حالی‌ به حالِ. این دچار‌ه‌گیِ ما نیست، ثانیه‌ها گـُه‌به‌گـُهِ هم می‌مالند. و چقدر چیزی در گودیِ روزن‌ـَم تَر شد وقتی «به‌جایی رسیده‌گیِ» تازه‌ای را شناسانی کردم که:
[ با هر هیچی [کنار] بیای چون با هیچ هری نمی‌آی ]
Behind those grey and lonely eyes
Unforgotten by time
Reality is dawning
Our spirit is awakening
And somewhere in the hurricane
Hope is waiting
Crying in the distance
And calling out your name