چیزی اَذهانِ خصوصیـَم را به گودِ ناگذرِ بیچالهگی سپوخته / پیش و پس دَم میزند.
دَم از سَرنرفتههایِ نامیزانِ دار. نه. نامیزانیِ دار که سَرخلیدهها رَسن رَسن دریدهاند تارهایِ محکوم بر مناش را.
جای به جایِ این خونتارهگی، نمودِ بیضابطهایست از. وارونـهگیِ درد به. کردن و شدن.
گاهی خواب هم ببینیم، آمدهاند دنیا را شبیه خودش کنند،
[بعد از ما]
ها؟
ریسمان بستهی دستهایِ نامنکرِ من نه، دست بستهی کشسانِ ناگریزش باشد.
گاهی هم عصبخستهها یاد روند مسیرِ رنج چند دره داشت، بجهیم فرایِ بیتپهگی و بعد بگوییم بلاخره ما هم آدمیم.
و انگارنهانگار شاید این اولین و آخرین باری باشد که این واژه مرا به کار میبرد.
دَم از سَرنرفتههایِ نامیزانِ دار. نه. نامیزانیِ دار که سَرخلیدهها رَسن رَسن دریدهاند تارهایِ محکوم بر مناش را.
جای به جایِ این خونتارهگی، نمودِ بیضابطهایست از. وارونـهگیِ درد به. کردن و شدن.
گاهی خواب هم ببینیم، آمدهاند دنیا را شبیه خودش کنند،
[بعد از ما]
ها؟
ریسمان بستهی دستهایِ نامنکرِ من نه، دست بستهی کشسانِ ناگریزش باشد.
گاهی هم عصبخستهها یاد روند مسیرِ رنج چند دره داشت، بجهیم فرایِ بیتپهگی و بعد بگوییم بلاخره ما هم آدمیم.
و انگارنهانگار شاید این اولین و آخرین باری باشد که این واژه مرا به کار میبرد.