زندگیِ من است؟
تُندرانهتر.
این که خالی نمیشود. اصواتِ همخون بر جنونم را به تنِ کاشیها کِشانِ درد شدی؟
امروز که نرفته بودم حمام، فهمـَم آمد
دیگر هیچ فعلی بی وَندهایِ پسوپیشسگیده از سوراخهایِ ریزِ دوش نمیچکد
طوری جریان را بر واحدِ رنج پخش کن که زمان شرم گیرد
نمیدانم آب یا خون یا چه؛ نامادهای از نامایعاتِ تَر بود
نافیزیک دانی که؟
همان نهایتنِ مشهور که در فروــیدهگیِ ما هنوز دچار اختلال است
مشکوک به.
این روزها در راستایِ رفعِ نقاطِ بحرانیِ ناتابعـَم، از چَپایِ هیچ ناریاضیاتی به خفایِ قضایایِ نامُـثبَتم سبقط نمیگیرم
من شاید بد شده باشم.
این جمله ساده بود؟ نه از زنجیریهایِ بندهایِ پیش و پسـَش
پس خوب بِخون.
که دیگر نمیشنوی بگوید این روزها، هایی در میانِ اندامِ مرگجقـهکنِ من نیست. جقهکنیِ اندامِ من حالتیست وادارندهی مفروضاتِ ناواقع که جق به جق بزنند خود را و همآهمِ واهَمیدهگیِ آلتِ تنازلیشان را به تناسلِ آلتم[قلم]، تهوع شوند.
میگویم این روز نمی واین شب.
Shine on you crazy diamond!
مثلن کنارِ روز، مرگ خموده باشد و فضایِ هوشم را نفسنفسانِ خودگایـهگیش، تر کند. و جایی که میفهمد تریدهگی شیرهی من را از حدی گذریده است که. خودش را به شیوهی افعالم بمالد و از آن تماسهایِ به منظورِ التماس که ای الماسِ دیوانه به منفورِ خونگُشتهات هم که باشد، مرا بخرا.......ش.این از این هم جانیتر است
که گلوگایندهی صدا را نمیعقم
چه زود یادت هست؟
برای ماه گریه کردی
کسی نمیداند
حالا بهجایی
اگر
چه