نمیدانستم عروضِ بودنـَت، طولِ نابودهگیهایِ مرا نهایتشیبـهگیِ غم میکنند. طوری حرف میزنم که انگار، بله که انگار. نمیدانستی من پیش از افتادنـَت بعضی نقاطِ دامنه را صرفِ نظر شده بودم، حالا پسآمدهگیت مفهومِ حَدوناحدِ اَسَفناکی را در ضابطهام گنجانده - اینطور که هر نقطهای اَعم از دامن و کِشال و شُرتِ حادثه را - یک به یک - دریده شدم، صرفِ عمل میکنم.
تمامِ تو بحرانِ سوراخ سوراخِ نامُطلقآتِ بیسرواَنجامم باشد.
گرچه من ناراحتم. اینجا مسئله جایِ دیگریست.
گرچه من ناراحتم. اینجا مسئله جایِ دیگریست.
بگو این عریضه بوییست، اظهارِ گردنکجی و شانهپرانی میکنم.
یک سَر ریاضتهایِ ناکاربردی.
تمامِ تو، گرچه ناتمام بمانم، کافیست