این آب چیست که می ریزد از چشم. این خمیازه ای که می کشم. نگاه کن در بسترم چسبیده ام. یک خوابِ خوش می جنبد به خود که بیمار شده است. در بسترم غرقِ به خواهشم. می خواهمش خواب را. می بینم اَش در این آبی که می ریزد از چشم. ترس را چه کنم. چسبیده است به من که چسبیده ام به بسترِ آلوده به خویشم. بیمار شده ام ؟ یا که خواب شده است تا بیداری بیدار. یک گزینه را انتخاب کن. ترس مرا با ولع خورده است. از جانم می پرسی؟ در تکاپویِ من ناآرام است. این خواب که زده است به سرم. این است رنجی که می برم. یک بیداریِ مخوف در پسِ کله ام. داد می کشد. وقتِ شدنِ صبح، بودنِ یک انسان در کالبد وجودیِ من، وقتِ تمامِ عفونت هایِ درون آمده است. این است بسترم که در آن می خزم. می خزم تا باورِ یک صبح سر برسد به سرم و من مغزم درد کرده است
- March 2020 (1)
- February 2020 (3)
- November 2019 (1)
- June 2019 (1)
- October 2017 (1)
- September 2015 (2)
- August 2015 (2)
- November 2014 (2)
- October 2014 (1)
- August 2014 (1)
- May 2014 (2)
- June 2013 (4)
- May 2013 (2)
- April 2013 (2)
- February 2013 (3)
- January 2013 (1)
- November 2012 (1)
- August 2012 (1)
- June 2012 (35)
- May 2012 (23)
- April 2012 (11)
- March 2012 (12)
- February 2012 (15)
- January 2012 (21)
- December 2011 (19)
- November 2011 (18)
- October 2011 (9)
- September 2011 (7)
- August 2011 (9)
- July 2011 (36)
- June 2011 (18)
- May 2011 (22)
- April 2011 (20)
- February 2011 (26)
- January 2011 (28)
- December 2010 (10)
- November 2010 (10)
- October 2010 (12)
- September 2010 (12)
- August 2010 (9)